آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان چشمان زغالی از راضیه عباسی دانلود رایگان

رمان چشمان زغالی از راضیه عباسی با لینک مستقیم

دانلود رمان چشمان زغالی از راضیه عباسی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، ازدواج اجباری

تعداد صفحات : 2787

رمان چشمان زغالی

خلاصه رمان :  اسم من آیلار است؛ دختری که به دلیل تهمتی ناحق، ناچار شدند با برادر کسی که دوستش داشتم وصلت کنند. آن شب که جلوی چشم سیاوش مرا به حجله می‌بردند، کابوس زندگی‌ام شروع شد…

قسمتی از داستان رمان چشمان زغالی

آیلار بی منطق گفت: مادرش غذا داده نه خودش. تو چرا اینجوری با خودش خوبی؟ سیاوش حرصی بود دوست نداشت آیلار را اینطور عصبانی ببیند البته رسم ادب نبود که ترانه را منتظر بگذارد پس با عصبانیت بیشتری گفت: آیلار واقعا نمی فهمی من چی میگم؟ آیلار با تندی گفت: نه من نفهمم اون ترانه جونت میفهمه، با فهمه برو براش توصیح بده. برو باهاش حرف بزن .برو سوار اسبت بکن کل این منطقه رو نشونش بده وبدون اینکه منتظر جواب سیاوش باشد رفت. خودش هم نمی دانست چرا اینگونه با سیاوش رفتار کرد. شاید از بی منطقی صبح سیاوش ناراحت بود. شاید هم می خواست تلافی خراب کردن اولین صبحانه دو نفره اشان را سرش دربیاورد. فقط یک چیز را خوب میدانست اینکه قلبش بهانه جویی می کرد. کسی چه می داند شاید هم حس حسادت باعث شده بود اینطور برخورد کند.

سیاوش چند ثانیه خیره به راه رفته او شد سپس رفت وسوار ماشین شد ترانه حرکت کرد وقتی سکوت سیاوش را دید گفت: توقع رفتار دوستانه تری ازتون داشتم. اما انگار باهات قهره سیاوش سر تکان داد و با لبخند کمرنگی گفت: آره امروز صبح سر یک چیز بیخودی بحثمون شد. بابت یک مساله بیخود بهش گیر دادم اونم ناراحت شد ترانه خندید و گفت: چه جالب سیاوش متعجب پرسید: اینکه آیلار قهره جالبه ترانه سر بالا انداخت: نه اینکه تو بهش گیر دادی واونم ناراحت شده. من که فکر می کنم هر دختر دیگه ای بود از گیر دادانت کلی هم ذوق می کرد سیاوش سکوت کرد جوابی برای این حرف ترانه نداشت. خودش می دانست ترانه چقدر دوستش دارد وبا همه تلاشی که برای خود داری و حفظ غرورش می کند. باز هم گاهی اوقات از دستش در می رود سیاوش در سکوت سر تکان داد ادامه حرف را نگرفت.

چشمانش به روبه رو خیره بود فکرش پیش آیلار که ناراحت رفت ترانه که حواس مرد جوان را پرت دید صدایش کرد: سیاوش؟ مرد جوان تکان خفیفی خورد نگاهش کرد: بله ؟ ترانه خنده ریزی کرد و گفت: کجایی پسر من این جاها بلد نیستما. آدرس بده سیاوش هم خندید و حواسش را به ترانه داد و مسیر را برایش گفت لیلا در حیاط ایستاده بود وبه خرگوش ها ولاک پشتش که توی قفس بزرگی بودنند غذا میداد که ماشین آبی رنگی دم در توقف کرد دختری که ماشینش با لباس هایش همخوانی داشتند پیاده شد وسمت دیگر هم سیاوش پایین آمد. متعجب به سمت در رفت نزدیک که شد ترانه را شناخت قبلا هم یکی، دوبار او را دیده بود جلو رفت و درحالی که از آمدن او بسیار متعجب بود گفت: ترانه جان خودتی ؟ ترانه هم لیلا را شناخت جلو رفت صورت همدیگر را بوسیدنند وگفت: سلام لیلا جان خوبی لیلا درحالی که همچنان دستش توی دست ترانه بود.

گفت: خوبم .خیلی خوش آمدی. تعجب کردم از دیدنت ترانه توضیح داد: داشتیم برنامه ریزی می کردیم بیاییم مسافرت من ودانیال هم اینجا رو پیشنهاد دادیم. از بس دانیال از این اطراف تعریف کرده بود مشتاق شدیم بیاییم لیلا دستش را فشرد وگفت: خیلی کار خوبی کردین. بیا تو پس مامان اینا کجان ترانه پاسخ داد: مامان اینا اینجا نیستن …. سیاوش ادامه حرف را گرفت: ولی میان بعد از غذا میریم دنبالشون لیلا گفت: چقدر عالی. خیلی خوشحال میشم ببینمشون. مطئنم مامان اینا هم خوشحال میشن تو وخانواده خوبت مهمون ما باشید. حالا چرا دم در ایستادی بفرمایید ترانه وارد شد در حیاط بزرگ خانه همایون سر چرخاند از در حیاط تا در ورودی سالن پر بود از انواع گل های زیبا که عطرشان کل حیاط را برداشته بود میان گل ها یک راه باریک را سنگ فرش کرده بودند.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: چشمان زغالی
  • ژانر: عاشقانه، ازدواج اجباری
  • نویسنده: راضیه عباسی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 2787
  • حجم: 8 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
لینک های دانلود
  • 6 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=11932
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.