آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان پسر بلوچ از محدثه.ا دانلود رایگان

رمان پسر بلوچ از محدثه.ا با لینک مستقیم

دانلود رمان پسر بلوچ از محدثه.ا کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، غمگین، مافیایی

تعداد صفحات : 1160

رمان پسر بلوچ

خلاصه رمان : عاشقانه ای ناب میان دختر تُرک و پسر بلوچ…
هیرمان پسر خونسرد و جدی، یه پسر بلوچ که دل می‌بره از إلای….
إلای دختر مظلوم اما سر زبون داری که برخلاف مخالفت خانواده ها مالکیت هیرمان و قبول می‌کنه و باهاش به بلوچستان می‌ره و اونجا می‌فهمه که…

قسمتی از داستان رمان پسر بلوچ

موهای ژولیدم رو تو دستم جمع کردم و با حالت زار تو آیینه به خودم نگاه انداختم که در سرویس بهداشتی زده شد با فکر اینکه هیرمان با لحنی کشدار گفتم _الان میام توضیح میدمسیریش نشوو عشقم! با صدای خنده نغمه جا خوردم، میون خنده لب زد _ ِ منم الای! گوشه در رو باز کردم و نگاهش کردم ،لبخند کج و کوله ای به روش زدم و گفتم _سلام..صبح بخیر! دستش رو جلو اورد و گفت _صبح بخیربیا این لباسا نو و دست نخودهاس. یه دوش بگیر کوفتگی خواب و مریضیت از جونت در بره! با ذوق لباس بلوچی که دستش بود رو گرفتم و گفتم _آخ خدا خیرت بده دوش لازم بودم واقعا؛ مرسی عزیزم! لبخندی زد و با مهربونی گفت _خواهش میکنم!

بعد اینکه رفت در رو بستم، با شونه ای که روی لباس ها بود موهام رو شونه کردم! وقتی وارد سرویس بهداشتی میشدی یه فضای 10متری بود که یک سمتش روشویی و سمت دیگه رخت آویز و سبد بزرگ برای رخت چرکا بود! روبه رو دوتا در کنار هم بودن که یکی wcبود و اون یکی حمام! لباسا و حوله رو اویزون کردم. وارد حموم شدم و دوش آب گرم رو باز کردم و زیر دوش رفتم، دونه گرم اب که به جونم خورد نفس راحتی سر دادم و خودم رو شستم! لباس سبز که زی طلایی رنگی با پولک و نگین که روی پارچه دوخته شده بود پوشیدم، موهای خیسم رو بافتم و ساری حریر ست لباس رو سرم انداختم! چند قدم عقب رفتم و با ذوق به لباس که تو تنم می درخشید نگاه انداختم، لبخندی از سر رضایت رو لبهام نشست!

عجیب بود که این لباس فیت تنم بود! از سرویس بیرون رفتم ،مردد بودم که پیش بقیه برم اولین بار بود منو تو لباس بلوچی میدیدن و نمی دونستم واکنششون چیه؟! بلاخره با قدم های اروم وارد جمع شدم و پچ زدم _صبح بخیر! اولین نگاه که به سمتم چرخید بابا هادی بود، مات برده با دهنی نیمه باز خیره ام شد و بعد به ترتیب همه نگاه ها رو من ثابت موند! _دختر چقدر بهت میاد این لباس!! آرمیلا بود که ذوق زده این حرفو میزد! نغمه با نیشی باز نگاهم کرد و گفت _بلاخره این لباس صاحابشو پیدا کرد، نگاه چقدر به تنش نشسته ،رنگش چقدر بهت میاد ماشالله. خنده ای سر دادم، سامان با شیطنت لب زد _ داش من پس بیفته خونش گردنه خودته هاا عروس!

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: پسر بلوچ
  • ژانر: عاشقانه، غمگین، مافیایی
  • نویسنده: محدثه.ا
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 1160
  • حجم: 3.23 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 438 بازدید
  • 40,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=7701
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.