دانلود رمان وارث شیخ از ساحل کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اروتیک، بزرگسال
تعداد صفحات : 380
خلاصه رمان : بعد از یک عروسی رویایی و یک صبح دل انگیز هانا و عثمان زندگی مشترک خود را شروع میکنند. اما هر لحظه یک رسم جدید و یک اتفاق جدید آنها را سوپرایز میکند. مخصوصا که پسری با شباهت بی نهایت به عثمان… پیدا میشود… پایان خوش
قسمتی از داستان رمان وارث شیخ
تازه همین الان هم باردارین با اشک و لبخند نگاهش کردمو گفتم – امیدوارم… اگه حامله باشم قول میدم نگهش دارم… خود تو هم میکنم پرستار بچه ام اشک هام شدید تر شدو بهیه با محبت موهامو نوازش کرد. از زبان عثمان: به صورت کبود و خون آلود عمو نگاه کردم تا میتونستم و میخورد زده بودمش. نیمه هوشیار زد زیر خنده که دوباره یغه اش رو گرفتم اما با داد پدرم رهاش کردم که گفت – کافیه عثمان… برو پیش زنت… برگشتم سمت پدر که دیدم با دوتا مامور داره میاد سمت ما. عمو برگشت سمت پدر و گفت – برادر… به حرف این پسرت گوش نده.
معلوم نیست چ به خورد من داده مستم کرده. انگار تازه متوجه حضور مامور ها شد. یکم هوشیار تر شدو گفت – چه خوب مامور آوردی… باید این مردو بتن به من اشاره کرد. پوزخندی زدم بهشو گفتم – از اعترافاتت فیلم گرفتم عمو جان… مست و راست … دیگه دستت رو شده. عمو با شوک عقب عقب رفتو گفت – من هیچ حرفی نزدم. تو منو چیز خور کردی چنان مست بود که نمیتونست درست راه بره. پدر گفت – فردا مشخص میشه … معمورا اومدن به سمت عمو که عمو دوباره عقب رفت اما پاش به ریشه های قالیچه پارسی کف تراس گت کردو به عقب پرت شد یگ از مامور ها دست عمو گرفت
تا مانع از افتادنش بشه اما عمو خودشو با شدت عقب کشید از این حرکت محکم خورد به لبه تراس. لحظه بعد عمو با سر پرت شد پائینو صدای سقوطش تو شب پیچید. هیچکدوم تکون نخوردیم همه شوکه بودیم. پدر ناباورانه به من نگاه کرد … حس میکردم خواب دیدم… آروم رفتم سمت تراس… مامور ها هم با من اومدن نیم نگاهی به پائ یی انداختم و دلم مچاله شد یگ از مامور ها همونجا بالا آورد و دیگری زود خودشو عقب کشید پدر خواست بیاد که جلوش رو گرفتمو گفتم – نه … امشب … یه شب شوم بود … یه شب سیاه … از زبان هانا : بهیه برام چرقو خاموش کردو دست و پامو ماساژ داد