دانلود رمان هیله از بانو کهکشان کامل رایگان
ژانر رمان : اجتماعی
تعداد صفحات : 220
خلاصه رمان : دختری به اسم هیله است دختری از دیارِ افغان زمین دختری که همانند اسمش آرزو های هنگفتی داشت اما اینکه سرنوشت چه بازي را برای او رقم زده است خودش هم نمیدانست
تو هرگز ناامید مباش..
ما همه انسانیم گاهی ممکن خسته شویم و گاهی نا امید اما همین که الله در کنار مان است خیلی زیباست مگر نه؟؟
گاهی اوقات لازم است تا همه را از دست بدهیم و خدا را بدست بی آوریم… و پناه ببریم به خالقی که بی هیچ منتِ در کنار مان هست.
قسمتی از داستان رمان هیله
در حال تماشای عبور و مرور مردمی بود که همه در حال قدم زدن از پیاده رو ها بودند… امروز به نسبت آب و هوایی بارانی تعداد اندکی از افراد در جاده های شهر تهران در حال قدم زدن بودند. قطره اشکی از صورت زیبا و درخشان اش لغزیده و به زمین برخورد کرد. شاید از نامردی روزگار گله داشت.. اما این گلَیه ها هم سودی برای او نداشت…. خسته بود خیلی خسته گوشی خود را بدست گرفته وارد صفحهای انستاگرام اش شده و پارت جدیدی که تازه به نشر رسیده بود آنرا به خوانش گرفت.
دلبر وحشی… دلبر وحشی…. چندین بار این اسم را با خود تکرار کرد….
داستان زیبایی بود فریبا و کریم آنهایی که شخصیت اصلی داستان را داشتند. حتی حسودی میکرد به سرنوشت فریبا
در دل گفت…. _ای کاش آنجا من بودم تا کریم در مقابل همه ایستادهگی کرده و من را با خود میبرد… اینگونه منم به آرزو های خود دست می یافتم. و با این نامردی زندگی کنار می آمدم…. با صدایی زنگ گوشی خود دست از تماشایی مردمی برداشت که همه با همان دغدغه های زندگی خود در حال عبور و مرور از آن جاده ها و پیادهرو ها بودند.
نگاهش را دوخت به صفحه ای گوشی اش و با دیدن اسم مخاطب چینی میان ابروهایش قرار گرفت. نمیخواست و دوست نداشت پاسخ بدهد. اما!؟ با اجبار دکمهای سبز رنگ را فشار داد… ساکت آن را در کنار صورتش و در مقابل گوشاش قرار داد.
صدایی عصبی شخص پشت خط در گوشاش پیچید… _کجایی؟؟ دوباره کجا غیب ات زد؟ این بار چه نقشه ای بر ذهن داری؟؟
قلبش از این حرف های که آن شخص پشت خط به زبان می آورد در حال تکه شدن بود. اما نمیتوانست حرفی به زبان بیاورد… نه برای خودش فقط برای آن افرادی که در خانه بودند… چشمانش را بسته گفت…