دانلود رمان نیلای از پریناز عباسی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، ازدواج اجباری
تعداد صفحات : 739
خلاصه رمان : نیلای، نابغهای جهانی است که بسیاری از جاسوسان آمریکایی قصد نابودیاش را دارند. در این میان، سایه، یکی از خطرناکترین آنها، با انگیزهای متفاوت وارد میدان میشود؛ او میخواهد از نیلای انتقام عشقی قدیمی را بگیرد. اما در این مسیر، با حامی، مردی مغرور و سرد که از نیلای متنفر است، همپیمان میشود. با این حال، نیلای هوشمندتر از آن است که قربانی نقشههای آنها شود. در میانه این بازی پیچیده، نیلای بیاختیار دل به حامی میبازد. اما سرنوشت با یک اتفاق غیرمنتظره او را مجبور میکند همسر حامی شود، در حالی که قلب حامی هنوز جای دیگری است.
قسمتی از داستان رمان نیلای
یه کم که راه رفتیم رسیدیم به جاده و با دیدن ماشین امداد نجات و مهگل و نازی یه نفس عمیق کشیدم و خودم و انداختم تو بغل مهگل. دراز کشیدم رو تخت که مهگل نشست بالای تخت و گفت _همین؟ +چی همین؟ _همینقدر برات آسونه کہ سایه قرار بود چیکا کنه؟ +خب الان میگی چیکا کنم؟ قمه بردارم برم بزنم بکشمش؟ _ن میگم عقلت و نده دست حامی، حامی عاشق سایس. عقل ندره ط ک نخبه ای ع تو بعیده +من باید دستش و بر خودم و حامی و بقیه رو کنم _روشدس، عزیزم. نشستم رو تختم و گفتم +د اگه رو شده بود که حامی دیشب تو جنگل از من سراغش و نمیگرفت نگران نمیشد _وایسا ببینم نیلای خانوم… اصن چرا واصت مهمه که حامی بفهمه سایه کیهه و اینا؟ یه کم من من کردم و گفتم
+چون، چون… _چی؟ +أه ، ولم کننننن مهگل.. _نکنه چون دیشب تا صب تو بغلش… +خفه شو عاجی، خب؟ من خرم ک از حامی خوشم بیاد؟ ن بگو آخه خرررم؟ _پ چی دختر خوب؟ پ این همه جلز ولزت برا چیه؟ +میدونی ک سایه جاسوسه ن آجی؟ _خب. +اون دنبال اطلاعات منه. خب خب خب.. +حالا من باید چیکا کنم؟ باید بشینم دس رو دس بزارم؟ نه ، مخام زودتر ع اون دستش و رو کنم. مهگل از جاش پاشد و داشت میرفت بیرون و گفت -ببین من نمیدونم چی تو مغزت میگذره فق میدونم یه سر این قضیه به حامی ربط دره خب? +اایش، خب باباا خب. مهگل چش غره رف و رفت بیرون و محکم در و کشیدد. چشام و بستم و دراز کشیدمم.. مهگل راست میگه ک یه سر این داستان به حامی مربوطه؟
ن.. من و حامی سایه هم و با تیر میزنیم این چه حرفیه؟ •سایه• تو راه برگشت به تهران بودیم، من و حامی داشتیم باهم برمی گشتیم، هنوزم باش قهر بودم که گفت _چته خانومی؟. جوابی ندادممم _پرنسس من.. +هوم؟ _درد میگم چیه چرا انق تو خودتی? +دارم کم کم بت شک میکنم آقا حامی. چشاش درشت شد _چی؟ به من؟ وا عشقم حالت خوبه؟ +آره به تو.. به تو ک معلوم نی این چن وقته چرا اینقدر با نیلای جور شدی؟. نگام کرد و یه پوزخند زد و گفت _الان منظورت چیه از این حرف؟ +میخوام بدونم، رابطتت با نیلای تا چه حدهه _من با نیلای رابطه داشته باشم؟ عشق من ط ک خودت میدونی من ع نیلای متنفرم +اگ متنفر بودی دیشب تو جنگل به جا اینکه بمونی پیش خانووم، میومدی دنبال من.
حامی دستش و تو موهاش کشید و گفت _اون کلبه أی ک ته همون جنگل بود و میخواصی با نیلای بری اونجا، مگ کلبه عمت نبود؟ خب … تو اون راه بلد بودی، خوبم بلد بودییی ولی نیلای اونجا گم شده بود، من میدونستم تو میتونی راحت برگردی ویلا ولی نیلای ن. پشت پلک نازک کردم و چسبیدم به پنجره و زیر لبی گفتم +ینی کل دیشب، تو و نیلای تو جنگل… حامی یهویی عصبی داد زد _خفه شو دیگ سایه. بغض کردم و داد زدم +بر چی سر من داد میزنی _بببخشید، ببخشید نازم، غلط کردم، آخه لنتی تو ک خودت خوب میدونی من چق عاشق توعم… میدونی فق تو رو دوست دارم چشم دنبال توعه، ط همه دنیامی بعد اینجوری میگی آخه؟… شل کن یکم فداتشم. چیزی نگفتم که لپم و کشید و گفت _الان قهری؟