دانلود رمان نوشیکا از نساء حسنوند کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۷۷۲
خلاصه رمان : -امروز بار جدید سفارش دادم، حولوحوش ساعت ۱۱ میرسه در مغازه. یاسر حواست جمع باشه بار ابریشمه، کم و کاستی پیش نیاد… آره خودمم هستم، تا نیم ساعت دیگه برمیگردم، فقط اگه زودتر از من اومدن تو حواست باشه. پیچید تا پلههای حجرهی حاج صابر رو بالا برود که با دیدن موتوری که با سرعت به سمتش میآمد و شیشهای که در دستش بود، حرف در دهانش ماسید. نمیدانست ماجرا چیست، فقط متوجه شد آن دختر چادری با مشمای پر آبی که دو ماهی قرمز داخلش بود و چند قدمی با او فاصله داشت، هدفشان است …
قسمتی از داستان رمان نوشیکا
ریموت ماشین را زد و در عقب را باز کرد تا آهو دراز بکشد و راحت باشد. با فکری مشغول در صندلی جلو جای گرفت و به سمت محله شان راند. انگار حالا به اصل ماجرا رسیده بود… کجا میبردش؟ تنها رهایش میکرد؟ عمراً امکان نداشت او را به حال خود بگذارد. در این فکرها بود که آهو را در خانهی به
قولی مجردی اش که در همین نزدیکی به اجبار مادرش و به امید آشیانه ای برای زمان زن گرفتنش خریده بود مستقر کند که با کمی فکر، خود به خود ردش کرد و کلافه تر از هر وقتی چشمش به خیابان بود. آنجا هم باز ساعتی در روز تنها می ماند، چه فایده داشت؟ بهترین گزینه خانه پدری اش بود که
آنجا هم اگر میبردش، واویلا! دیشب تا صبح خانه نبوده و حالا دست دختری را بگیرد و با خود ببرد. شک نداشت قبل از اینکه او فرصت تبرئه کردن بیابد مادرش به دور سکته را زده حساسیت غیر قابل انکارش روى یاسین بر هیچکس پوشیده نبود. پسر بزرگش بود و عزیز دردانه اش اما چاره چه بود؟
جایی جز آنجا هم مگر وجود داشت؟ با توقف ماشین دستش را به صندلی جلو گرفت و آرام از حالت درازکش بیرون آمد دست به سمت دستگیره برد و زبانش به قصد تشکر چرخید که با دیدن کوچه ای ناآشنا نطقش کور شد. با تعجب از شیشههای دودی بیرون را نگاه کرد که یاسین کمربندش را باز کرد …