دانلود رمان نفس باش به جانم از شایسته نظری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی، خون بسی
تعداد صفحات : 2167
خلاصه رمان : عشقی ناممکن از دل انتقام! پدارم، برادر پناه محکوم به قتل رادمهر میشود و پناه برای نجات برادر و خانواده اش عروس خون بس رادمانی میشود که به دنبال انتقام گرفتن از قاتل برادرش هست …
قسمتی از داستان رمان نفس باش به جانم
اگر دل یار را پیدا کند حتی شاخه ی خشکیده هم شکوفه می دهد.(مولانا). هشتی و کارابینش را به طناب متصل کرد نگاهش سمت هم گروهی هایش بود استاد روی صخره ای ایستاد و نگاهش سمت دیواره کشاند. خب بچه ها باید از دیواره بالا برید مسیر مشخصه. در حالی که زانو زده بود چند کارابین برداشت. استاد من اول میرم بسم الله. استاد نگاهی به آقایون جمع کرد دست به کمر ایستاد آقایون قصد ندارید همت کنید؟ مرتضی جواب داد: استاد حق تقدم با خانوم هاس. صدای خنده ی جمع در کوه پیچید؛ پناه صندلی کوهنودریش را محکم و کارابین را با دقت وصل کرد بی توجه به بقیه به سمت دیواره رفت نگاهی به دیواره انداخت و چهار انگشتش را به شیارهای ریز کوه زد.
نزدیک به دومتر بدون استفاده از کارابین دست به سنگ بالا رفت نوک پایش به زور در شیارهای دیواره جا میشد بلاخره به نقطه ی مورد نظر رسید و اولین کارابین را قفل دیوار کرد. دختر بود؛ ولی از جسارت و بی باکی کم نداشت یکی یک دانه ی خاندان مظفری دو برادر بزرگ تر از خودش داشت. برای دانشگاه به تهران آمده بود و در رشته ی حسابداری درس می خواند. از آنجا که وضع مالی مناسبی داشتند پدر برایش آپارتمان کوچکی اجاره کرده بود تا راحت باشد و از شلوغی خوابگاه نجات پیدا کند. شاید برای اینکه جسور و بی باک نشان می داد تقدیر برایش خواب ها دیده بود. سرش گرم درس و کارش بود و به شوخی و شیطنت همکلاسی و هم گروهی هایش توجه نداشت
مغرور اما مهربان و دست و دلباز بود. بعد از تمرین مشغول جمع کردن وسایلش شد؛ دوستش مریم خسته کنارش نشست و نفسی تازه کرد. وای دختر چه انرژی داری من نتونستم دیواره رو کامل بالا برم همش زانو هام خالی می كنه الانم انگار حالم بده در حالی که وسایلش را داخل کوله می گذاشت لبخندی زد اشکال نداره دفعه ی بعد حتما تمام میکنی خالی کردن پا گاهی پیش میاد چیز عادیه فلاکس کوچک قهوه اش را از جیب بغل کوله در آورد و لیوانی قهوه خالی کرد بگیر بخور حالتو بهتر می کنه بلند شد. با مقداری خرما از هم گروهی هایش پذیرایی کرد. هرکس مکانی برای جمع آوردی وسایلش انتخاب کرده بود کنار مریم: نشست یک پایش را دراز کرد و هر دو دستش را از پشت به زمین تکیه داد.