دانلود رمان میراث هوس از مهین عبدی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 785
خلاصه رمان : تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینههای برجسته و عضلانیِ مردانهاش قلاب شد.
انگشتانم سینههایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم!
بازی را شروع کرده بودم!
خیلی وقت پیش!
از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…!
باورش نداشتم این حقیقت تلخ را اما…
حالا من هم مثل خودشان بازی میکردم!
-فکر نمیکردم رابطه با تو انقدر از نزدیک جذاب باشه! انقدر نزدیک و دور از اون تماسای تصویری و چتهامون!
تکانی خورد و دست روی دستهایم گذاشت.
قسمتی از داستان رمان میراث هوس
سرم را با انزجار کنار کشیدم و لب گزیدم حالا چطور میخواستم با فرزین در شرکت سر کنم؟ شرکتی که هیچ به شرکت سابق شباهت نداشت. حتی سر نچرخاندم تا نگاهش کنم فقط با تمام نفرتی که در وجودم سراغ داشتم کلمات را ادا کردم اما چه ادا کردنی وقتی روحیه ام تضعیف شده بود. بهتره بی سروصدا از این شرکت بری! این جوری خیلی بنفعته تا اینکه روزی به طور دیگه ای از اینجا پرتت کنم بیرون. نفسش را ریلکس در گوشم رها کرد گوشی که از زیر شالم بیرون افتاده و با نفس فرزین مور مورش شده بود…
بنفع کی دقیقا ؟ من یا تو؟ یا شایدم هر دومون؟ خودتم خوب میدونی اونی که موضعش تو خطره تویی نه من ها سایه؟ عصبی و خسته خودم را کنار کشیده و نگاهش کردم صورتش صورت یک برنده بود انگاری لذت میبرد از حال و روز من… آب از سر من گذشته. فرزین نبودم و این شرکت شده لونه زنبور اما حالا که برگشتم همه چی رو درست میکنم حتی اگه بخوای چوب لای چرخم بذاری. گوشی ام مجدد زنگ خورد و من دلم شور میزد! فرزین از آنجایی که نزدیک به میز بود نگاهی به صفحه گوشی ام انداخت ثانیهای بعد گردن صاف کرد و در چشمانم زل زد و کنج لبش را به حالت پوزخند بالا داد. زیاد منتظرش نذار احتمالا اونم مثل من از جذابيتاي تو زیادی خوشش اومده. تیز نگاهش کردم و غریدم، همه مثل تو دنبال سوء استفاده نیستن …
***
هر چه میکرد نمیتوانست ذهنش را آرام نگه دارد. وقتی مدام تصویرهایی را در ذهنش پس و پیش می کرد که بیشتر به بی قراری اش دامن میزدند دستش را بالا آورده و نگاهی به ساعت مچی اش انداخت. کمی مانده بود به یازده شب و او تمام دو ساعت گذشته را منتظر مانده بود گاهی روی کاپوت ماشینش می نشست و گاهی هم مثل حالا پشت درخت کمین میکرد و هر آن منتظر و آماده به حمله مقابل پایش انبوهی از فیلترهای سوخته ی سیگارها بود.
و تعدادی هم سیگارهای نیمه سوخته با باز شدن در حیاط توجهش جلب شده و سراپا نگاه شد! نگاهی که پر از خون بود و حرص! دلیل آمدنش و چند ساعت به انتظار ایستادن فقط یک چیز بود. یقه گرفتنه مرد مقابل چشمانش و مشت کوبیدن به صورت او بلکه غیرتش آرام بگیرد. وقتی در حیاط بسته شد سیگار نیمه اش را روی زمین انداخت با قدمهایی نه چندان آرام سمت فرزین رفت سمت فرزین خرسندی که حالا داشت سوار ماشینش …