دانلود رمان مرد وحشی از رویا رستمی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : 159
خلاصه رمان : در جلد دوم مردی وارد زندگی یزدان میشود که آسایش و آرامش را از او بگیرد و این در حالیست که زنی به اسم الن ادعا دارد که از یزدان حامله شده و بچه دارد…
قسمتی از داستان رمان مرد وحشی
برای من شرط نذار صدای این هم جدی شد. این بچه پدر می خواد. از وضعیت این خبر داشت. یک اس و پاس خیابانی بیشتر نبود. خودش زیر بال و پرش را گرفت به او یک سوئیت کوچک و گرم داد. با وسایلی که مورد نیازش بود. حتی یک شغل درون کافه سرو بهترین مشروبات الکلی می توانست خرج خودش را در بیاورد. ولی حالا با وجود یک بچه یزدان گفتم صبر کن من اونقدر پول ندارم که بتونم این بچه رو بزرگ کنی این بچه مال من نیست. چطوره دی ان ای برات بفرستم، هنوز لیوانی که باهاش صبح زور مهمونی قهوه خوردی رو نشستم خدایا از دست این زن؟ باهات تماس میگیرم منتظرم یزدان تماس را قطع کرد. تازه از یک مصیبت جدید راحت شده بود. هیوا جديدا بخاطر اینکه فهمیده بود پریا دخترش است او را بخشیده بود.
اگر این را بفهمد خاک بر سر هرز رفته اش دو دستی به سر خودش کوفت لیاقت هیچ چیزی را نداشت عصبی از پشت میزش بلند شد. به خدا که هیوا این بار برای همیشه میرفت درون اتاق کارش شروع کرد به راه رفتن اصلا حالش خوب نبود. بیشتر هم از هیوا می ترسید. نمی خواست از دستش بدهد. حالا که زندگیشان ترمال شده بود. همه چیز سر جای خودش بود. نمی خواست یک گند دیگر به زندگیش بزند. تازه کاوه هنوز هم نرفته بود. چند روز پیش تهدید کرده بود آخر هیوا را مال خودش میکند بدبختی که یکی دوتا نبود. از زمین و آسمان می بارید همین هم بیشتر عصبیش میکرد. الن را کجای دلش می گذاشت؟ آخر سر با ذهنی خسته کنش را از پشت صندلی چرخ دارش برداشت تن زد از اتاق که بیرون می آمد
بدون توجه به منشی راهش را گرفت و رفت. کاش با داریوش مشورت می کرد. یادش مانده بود که آن شب را درون سوئیت کوچک این گذراند. خاک بر سر بی غیرتش لیوان قهوه ای که صبح بعد از یک سردرد حسابی این برایش درست کرد و خورد این دختر حسابی مارمولک بود. مطمئن بود به عمد لیوان را نشسته فقط محض اینکه ثابت کند بچه مال اوست. کاش آن شب زیاده روی نکرده بود. پای یک بچه در میان بود. هیوا با این قضیه کنار نمی آمد. آخر آن موقع هم مریم زنش بود هم هیوا صیغه اش. از دفتر کارش بیرون رفت. سوار ماشینش شد و به سمت رستوران رفت. داریوش ثابت کرده بود که بهترین است. هر چند که هیوا هنوز او و نغمه را بخاطر پریا نبخشیده بود.