رمان ماهی دو اقیانوس از مهسا زهیری دانلود رایگان

رمان ماهی دو اقیانوس از مهسا زهیری  با لینک مستقیم

دانلود رمان ماهی دو اقیانوس از مهسا زهیری کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، معمایی

تعداد صفحات : 1090

خلاصه رمان : یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته، تصمیم می‌گیره دوباره پا به جامعه بذاره و خانواده‌ی جدیدش رو ملاقات کنه. از طرف دیگه، سال‌های تحصیل پریناز توی پایتخت به سرانجام رسیده و حالا با رویاهایی بزرگ، برای اجرای وصیت پدربزرگش به منطقه برگشته؛ ولی می‌دونه که دیر یا زود سنگ‌ها سر راهش سرازیر می‌شند و با فشار خانواده برای ازدواج روبه‌رو خواهد شد.
مسیر زندگی این دو، در یک تقاطع به هم می‌رسه؛ اما رازها و تردیدها و دوراهی‌ها، ماجراهایی رو رقم می‌زنند که هیچ‌کدوم انتظارش رو نداشتند…

قسمتی از داستان رمان ماهی دو اقیانوس

خواستگاریم؛ ولی اون نذاشت خواهرزاده اش سهیلا رو نشون کرده بود با اینکه میدونست دل سهیلا با حبیبه
نه نجم الدین! من نمیخوام پسرم بره اونجا. عمران توی اتاق کوچیک روستایی راه افتاد و بین موهاش دست کشید. بعد چرخید و جواب داد نجم الدین بود که تو رو نمیخواست بازیت داده بود تا به سهیلا برسه. حالا میخوای بندازی گردن حاج ننه؟ بهش میگی «حاج ننه»؟! عمران آه کشید مامان میخواست تا قیام قیامت خودش رو تبرئه کنه.

اما عمران نمیتونست ببخشه. حتی برای نبخشیدن عذاب وجدان داشت؛ اما نمیتونست مامان بغض کرده بود و با چشمهای پرشده نگاهش میکرد به عمران دو تا خواهر بدهکار بود، به خانواده بدهکار بود یه پدر مثل حبیب بدهکار بود مردی که عمران به عمر به عنوان پدر بهش فکر کرده بود از طرفش بهانه جور کرده بود نبودنش رو توجیه کرده بود توی تنهایی باهاش حرف زده بود نه عمران نمیتونست مامان رو ببخشه که دغل کاری مثل نجمی رو گذاشته بود رو دستش.

کسی که سی سال ساکت مونده بود از جلوی عمران رد شده بود و باهاش حرف زده بود و ماشینش رو برای تعمیر آورده بود پیشش… ولی نگفته بود پدرشه دوباره در کمد رو باز کرد و زل زد به لباس های آویزون صدای مامان رو شنید برات ته چین درست کنم؟ من شب نمیمونم. کجا میری مامان؟ به ماهه کجا میمونی چی میخوری با کی می گردی؟ عمران… عمران لبهاش رو بسته نگه داشت. می ترسید صداش بلرزه و همه چیز از اینی که هست بدتر بشه. باید به مدت فاصله می گرفت تا حال خودش رو میزون کنه به لباس ها چنگ انداخت و مامان بدون حرف دیگه ای بیرون رفت.