دانلود رمان قمار باز از فاطمه ایزدی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : 587
خلاصه رمان : همه چیز باید طبق برنامه پیش میرفت. آیلی، دختری شر و سرزنده، قرار بود در روز عقدش بدرخشد. اما سرنوشت بازی خودش را داشت. درست وسط مراسم، چند مرد نقابدار او را میربایند. رد این ماجرا به مردی ختم میشود: امیربهادر. قمارباز بیرقیب، مردی خشن با گذشتهای تاریک. او آیلی را میخواهد نه برای عشق، نه برای هوس؛ برای انتقام.
پدر آیلی اشتباهی کرده که حالا دخترش تاوانش را میدهد. اما آیلی آنقدرها هم ساده نیست… در این جدال میان انتقام و جسارت، بازی تازهای شروع میشود؛ بازیای که پایانش را هیچکس نمیداند.
قسمتی از داستان رمان قمار باز
خواب بودم اما با سر و صداهای شما بیدار شدم بعد صدامو انداختم تو سرم و با حرص گفتم – این خونه حرمت داره جای این کارای نجس و حروم نیست. گمشین از اینجا برین بیرون من نمی تونم تحمل کنم این چیزا رو امیر با اخم گفت: – صداتو بيار پایین ببینم برو تو اتاقت درم ببند تا چیزی نشنوی بچه ما کارای بزرگونه داریم برات خوب نیست. و بعد از این حرف دختره زد زیر خنده و هردو با تمسخر نگام کردند. اشک به چشمام نیش زد و با داد گفتم – این خونه یا جای منه یا جای تو و این بی ریخت! دختره با حرص گفت: – امیر این به من گفت هول؟! بیشتر از این واینستادم به حرفاشون گوش کنم عقب گرد کردم و به طرف اتاقم پا تند کردم شالمو سرم انداختم و کوله مو برداشتم با همون روپوش از اتاقم بیرون زدم و گوشیمو از کیفم بیرون آوردم شماره ی آرادو بگیرم که دستم از پشت کشیده شد.
با عصبانیت به عقب برگشتم امیر خشمگین نگام کرد و داد زد: – سرتو پایین انداختی کدوم گوری می خوای بری نصف شب؟ گستاخ نگاهش کردم و گفتم: – بتوچه اصلا به تو چه ربطی داره هان؟ مچ دستم و گرفت و کشید و پرتم کرد اونور – گمشو برو تو اتاقت! با عصبانیت به طرفش رفتم و لگدی به شکمش زدم که از درد خم شد و آخش به هوا رفت. لبخند ژکوندی زدم و گفتم – شب بخیر خوش بگذره با پلنگ خانم از خونه هنوز نزده بودم بیرون که دوباره دستم کشیده شد. امیر با قیافه ای در هم بازومو میکشید. و به طرف اتاقم میبرد و در همون حین گفت: می فرستمش بره سلیطه .خانم گمشو برو تو اتاقت! مات و مبهوت بهش نگاه کردم واقعا خودش بود؟ اون داشت جلوی من کوتاه میومد؟ از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم تو اتاق پرتم کرد و درو بست. لبخند دندون نمایی روی لبم نقش بست.
جلوی آینه ی اتاقم وایسادم با هیجان و صدای آرومی که سعی می کردم کنترلش کنم تا بالاتر نره :گفتم اینهه شالمو در آوردم و کوله مو گذاشتم رو صندلی اما روپوشمو درنیاوردم روی تخت نشستم و منتظر شدم ببینم چه خبر می شه. اتاق تاریک بود و فضا فقط با نور آباژور روشن شده بود. چیزی نگذشت که صدای جیغ و داد دختر بلند شد. داشت فحش های رکیکی میداد بلند شدم و روی نوک انگشتام به طرف در رفتم و از لای در بیرونو نگاه کردم. دختری با گریهی مصنوعی داشت امیرو فحش میداد که یهو با سیلی که امیر بهش زد رسما خفه شد. لبمو گاز گرفتم این قدر محکم زده بود که دردشو منم احساس میکردم بعد هم از شالش گرفت و کشید و پرتش کرد به سمت در از جیبش یه دسته تراول درآورد و پرت کرد جلوش و داد زد – گمشو از جلو چشمام هرزه داشتم با خودم فکر میکردم که دختره رو با خاک یکسان کرده بعد پول بهش میده؟
پول چه می خواد !آخه اما با حرکتی که دختره زد دهنم باز موند دسته ی تراولو با خوشحالی برداشت و اشکاشو پاک کرد. به طرف در راه افتاد و گفت: – ممنون خداحافظ. بعد از رفتن دختر واقعا از جنس خودم بدم اومد که این قدر خار و خفیفه دختر باید قوی باشه. باید رو پای خودش وایسه که صدتا مرد نتونن بهش بگن بالا چشمت ابرو حالا این دختره…. من جای اون بودم دسته ی تراولو پرت می کردم تو صورت امیر و یه تف مینداختم تو صورتش و چهارتا لیچارم بارش میکردم تا بفهمه یه من ماست چقدر کره داره! اما واقعا براش متاسفم که این قدر بی عزت نفس بود و خودشو بی ارزش کرد با احساس اینکه امیر برگشت سریع درو بستم و به طرف تختم رفتم و روش نشستم به تاج تخت تکیه دادم و پاهامو روی هم انداختم. پاهای خوش تراش سفیدم از زیر روپوش بیرون زده بود. بعد از لحظاتی در اتاقم باز شد.