دانلود رمان عشقی که تبخیر شد از فاطیما.ر کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، جنایی، خانوادگی، پلیسی
تعداد صفحات : 740
خلاصه رمان : مهتا، دختریست که با قدرت بینهایت پدرش در عمارتی عظیم، بزرگ میشود. امیر، پسریست که در دست سالارخان سخت زندگیکردن را میآموزد و عشقی که این میان ناگفته میماند و نابود میشود اما ….
قسمتی از داستان رمان عشقی که تبخیر شد
افكار بدی كه از این مرموزانه حرف زدنش مغزم را می خورد، صدایم را بالا بردم و با حرص گفتم: – من نمی فهمم چی میگی! تو تا همین الان از قانونی و استاندارد بودن محصولات حرف میزدی، الان برای چی باید اینقدر از بررسی داروها بترسین؟! – این چیزاش دیگه به ماها ربطی نداره، فقط به من گفتن باید جلوی این تحقیقات گرفته بشه یا اینكه كاری كنم سریعاً داروها رو برگردونن تركیه! سرم داشت گیج میرفت، دیگر مطمئن بودم كاسه ای زیر نیم كاسه است و ما فقط دست نشانده ی بزرگان سمندر هستیم! اینكه پدرم به راحتی راضی شد به عنوان معاونش به ایران بیایم فقط به خاطر همین بود تا شاید با پیله بودنم و با پشتكار و لجاجتی كه در من سراغ داشت بتوانم كارهای پشت پرده شان را بیسروصدا رفع و رجوع كنم!
از جایم برخاستم و گفتم: – باشه، تو نامه رو بده من خودم درستش می كنم. با نگرانی كه هنوز در نگاهش بود به من خیره شد و گفت: – مطمئنی كه میخوای اینكار رو بكنی؟! راستش منم وقتی بهم گفتن بدون سوال و جواب كارهایی كه میگن رو انجام بدم، یه جورایی ترسیدم و این دست دست كردنم به خاطر همینه! دستی به شانه اش زدم و گفتم: – نگران نباش، خودم حلش میكنم. تا آخرش هم هستم. تو فقط نامه رو بده و بگو كجا باید برم! – باشه پس. خود دانی. صبر كن برات بیارم. نامه و پرونده ی داروها را گرفتم و به هتلم بازگشتم. باید فكر می كردم و در تنهایی و آرامش به یک جمعبندی درست می رسیدم! حدود ساعت نه بود كه دوش گرفته و آماده شدم.
چون نزدیک صبح خوابیده بودم، چشمانم كمی پف كرده و ناجور بود؛ ولی خب خدا این وسایل آرایشی را برای همین موارد حساس خلق كرده دیگر! تا زن ها هیچوقت زشت و بدقواره در اجتماع ظاهر نشوند! با ظاهری كاملاً مدرن و باكلاس و آرایش ملیحی كه چهره ام را بزرگتر از سنم نشان میداد با آژانس راهیِ جایی كه باید می رفتم شدم. پساز طی مسافتی تقریباً زیاد، بالاخره ماشین ایستاد و راننده گفت: – همین جاست خانوم بفرمایید. پیاده كه شدم تابلوی سر در ساختمان توجهم را جلب كرد. «ادارهی كل نظارت بر دارو و مواد مخــدر» یاخدا! اینجا دیگر كجاست؟ مواد مخـ ـدر؟ دارو؟ من اینجا چه می خواستم؟! بسم الله گفتم و قدم داخل گذاشتم. بعداز پرسوجو، دفتر مدیركل را یافتم و مقابل خود، منشی جوانی را دیدم كه با سرعت تمام درحال تایپ چیزی در كامپیوتر مقابلش بود.