دانلود رمان طراحی به رنگ خون از الناز دادخواه کامل رایگان
ژانر رمان : جنایی، ترسناک
تعداد صفحات : 238
خلاصه رمان : بعضی اشتباهها بهایی دارند که هیچوقت نمیشود آن را پرداخت. بهایی برای بودن در جایی که نباید باشی، برای دیدنی که نباید ببینی، و برای گفتنی که نباید بگویی. من درست در همان نقطه اشتباهی ایستادهام، بیآنکه مقصر باشم. اشتباهی که مرا در هجوم ترسها و ابهامها فرو برده، و هیچ راه گریزی باقی نگذاشته است. سایهای تاریک در پی من است، هر جا که میروم، هر لحظه، همقدم و نزدیک. در خلوت تنهاییام، دیوار زندگیام را لکهدار میکند با طرحی عجیب، به رنگ مرگ… به رنگ خون.
قسمتی از داستان رمان طراحی به رنگ خون
باد سردی که به صورتم میزد باعث می شد پشیمون شم که چرا موهامو خشک نکردم.سوار مترو شدم و ساعتی بعد به شرکت رسیدم. ویلیام پوشه قطوری رو تو دستم گذاشت و گفت: «زود باش خیلی از کارا عقب افتاده! با بچه های گروه واسه مجتمع داریم همه منتظر توان.» «باشه الان میام.» عطسه ای کردم و درحالی که به بی حواسی خودم لعنت میفرستادم دنبال ویلیام وارد اتاق کنفرانس شدم. همه بچه ها سرجاشون نشسته بودن و مشغول زیرو رو کردن تعداد زیادی برگه و عکس بودن. صدامو صاف کردم و گفتم: «سلام. خب همونطور که میدونین من یکم این چند روز مشغله هام زیاد بودن ولی این دلیل نمیشه که از جریان کارا عقب مونده باشم. همونطور که میدونین کار رنگ و طراحی دیوار های مجتمع تموم شده. تونستیم با موفقیت دو طبقه پارکینگ رو درست کنیم و حالا باید بریم سراغ بخش های اصلی.
فرصت زیادی نداریم برای همین باید تا جایی که میشه سریعتر عمل کنیم. »پوشه هایی رو جلوی هر کدوم از بچه ها میذاشتم و گفتم: «توی این پوشه ها بخش های مربوط به شما و ایده های انتخاب شده هست. از الان سه هفته فرصت دارین بخش مربوط به خودتون رو آماده کنین. طراحی باغ و طبقه آخر با خودمه ولی بقیه کارا با شماست هرچقدر که فکر میکنین لازمه نیرو با خودتون ببرین. هرکسی که موفق بشه تا سه هفته بخش خودشو تموم کنه حقوق این ماهش دو برابر میشه اما کسی که نتونه کارشو تموم کنه یا کارش نقص داشته باشه به عنوان جریمه حقوق یه ماهش پرداخت نمیشه. متوجه شدین؟» همه به نشونه تایید سری تکون داد. مت دستشو بالا گرفت و گفت: «من یه سوالی دارم.» «بپرس.» «حتما باید از طرح هایی که مطرح شده کار انتخاب کنیم یا میتونیم سلیقه ای هم ایده اضافه کنیم.»
کمی مکث کردم و گفتم: «ایده های تکی از خودتون بدون مشورت با گروه ریسکش بالاست میتونی انجام بدی ولی مراقب عواقبشم باش.» «من ریسک کردن رو دوست دارم.» لبخندی زدم و گفتم: «پس طرح های خودتو به نمایش بزار. من یه شانس بزرگ بهت دادم تا جای پاتو تو شرکت محکم کنی. اینکه توانشو داری با نه به خودت مربوطه.» لبخند کجی زد و گفت: «اگه از پسش بر بیام و طرحم بی نقص در بیاد همتون رو بعد از پایان کار پروژه مهمون میکنم. تو خونم با پذیرایی کامل!» بچه ها سوتی زدن و تشویقش کردن. منم با لبخند گفتم: «منتظرم کارتو ببینم.» پرونده هارو برداشتم و گفتم: «خب دیگه برین سر کارتون. زود باشین.» همه از اتاق بیرون رفتن جز مت. از جا بلند شد و گفت: «میدونی تو یه جوری هستی. با بقیه فرق داری.» «تو هم فرق داری اعتماد به نفست خیلی زیاده!»
«من به خودم اطمینان دارم واسه همین اعتماد به نفسم هم بالاست. میدونم که تو هم به کار خودت اطمینان داری. همین باعث میشه ازت خوشم بیاد.» «هی..هی لاس زدن ممنوع! مگه نمیدونی من نامزد دارم.» چشمکی زد و گفت: «همیشه ممکنه آدم انتخاب های اشتباهی داشته باشه.» «منظورت چیه؟» «فکر کن فقط در موردت کنجکاوم.» چینی به پیشونیم دادم و گفتم: «یادت نره من رئیستم.» در حالی که میخندید و به سمت در می رفت گفت: «درسته ولی فقط تو شرکت و تو ساعت کاری!» از اتاق بیرون رفت و منو با کلی علامت سوال تنها گذاشت. رفتارش یکم عجیب غریب بود. تا تاریکی هوا مشغول کار بودم. اونقدر خودمو غرق کرده بودم که حتی متوجه رفتن بقیه هم نشدم. زمانی به خودم اومدم که فقط من توی شرکت مونده بودم. همه چراغ ها جز اتاق کار من خاموش بودن. پوشه هارو بستم و مرتب کردم.