دانلود رمان شاه بیت از عادله حسینی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، روانشناسی
تعداد صفحات : 1830
خلاصه رمان : شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه. خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن. غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش رفع کنه و زندگی مشترکش آسیب نبینه. ولی همه ی این تلاش ها یکطرفست. از طرف دیگه غزل چندین بار همسایه ی روبروی خونشون رو میبینه که درحال کتک زدن همسرشه و دراین مورد براش سوتفاهمی پیش میاد. سوتفاهمی که نهایتا با طلاق غزل و آشنایی با برادر اون فرد مسیر زندگی غزل رو تغییر میده.
قسمتی از داستان رمان شاه بیت
دلم میخواست الان یک ماه قبل بود و من هنوز بزرگترین افتخار زندگیم عروس روانشناسم بود و زندگی گل و بلبل فرهان بود. آقا ایرج مثل یک سردار شکسته خورده و مغلوب شروع میکند در جوابش لبخند میزنم با یک تفاوت جزئی nan تفاهم داریم. منم دلم میخواست زمان به عقب بر می گشت. اما نه یک ماه قبل… شاید به ماهها قبل و حتی سالها قبل آن وقت شاید انتخابم نه فرهان بود نه روانشناس شدن. زندگی ما هیچ وقت اون گل و بلبل ذهن شما نبوده. فقط شما و بقیه اون چیزی رو میدید که ما میخواستیم؛ یعنی همون روی به قول شما گل و بلبل رو.طوری نگاهم میکند که من حس میکنم هر لحظه ناامیدتر از قبل میشود این مرد در این لحظه قابل ترحم است اما نه برای غزلی که حس دلسوزاندن برای خودش را هم ندارد …
***
مامان نگاهم نمیکند و من نمی دانم چرا حس میکنم این نگاه نکردن عمدی است: اینو دیگه نمی دونم. فقط میدونم این پسر خیلی ساله تهرانه. با رفیقش یه نمایشگاه ماشین زده و تموم این سالا سوئیت بالای نمایشگاه زندگی میکرده. حالا هم تصمیم گرفته بیاد این خونه رو از مستاجر بگیره و خودش توش زندگی کنه و بعد از گفتن این جمله از جا بلند میشود. باز هم اطلاعاتی که زیاد میشود ولی هیچ ربطی به زن عجیب درون آن خانه ندارد. زنی که مدام با مرد همسایه درگیر بود. سر بلند میکنم و با اطمینان میگویم: ولی مامان یه زن توی اون خونه هست. هم من دیدمش هم آفرین.
دولا میشود و انگشتش را روی میز عسلی کنار تختم می اندازد: بر فرض هم باشه کجاش عجیبه؟! تو و آفرین این بالا چیکار میکنید که وقت یه چیزی در این مورد به من نگفت. به منم ربطی نداشت که بخوام بیشتر کنجکاوی کنم. گردگیری ندارید؟ و به سمت در میرود. همان طور نشسته به سمتش می چرخم و رفتنش رو تماشا میکنم: میگم این پسر همسایه اسم نداره؟ آخه یه نفری خیلی سخته! این را نوایی میگوید که نگران، نگاه خیره ی بابک است. بابک در جواب دلنگرانی او فقط می خندد و دومین اجاق گاز چدنی بزرگ را روی موزائیک های حیاط قرار می دهد. ماهور همانطور که چهارپایه را نگه داشته و برای نگاه کردن به بردیا سر بلند کرده، به جای بابک جواب میدهد: نه اینکه بابک مطربمونه، گفتیم سعادت کارای نذری رو فقط به خودش بدیم که از بار معصیتش کم بشه.