آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان سفیر عشق از نجمه محمودی دانلود رایگان

رمان سفیر عشق از نجمه محمودی با لینک مستقیم

دانلود رمان سفیر عشق از نجمه محمودی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 211

رمان سفیر عشق

خلاصه رمان : دختری با حیا و نجابت، بی‌خبر از دل خودش، درگیر احساسی می‌شود که هرچند تازه است، اما صادق و پاک است. زنی که پس از شهادت همسرش، ترجیح می‌دهد تنها بماند… تا وقتی کسی یا چیزی دیوار تنهایی‌اش را می‌شکند. برادری که با اشتیاق از پاریس برمی‌گردد، برای با خانواده بودن… و شاید بی‌آنکه بداند، برای بودن کنار همسر برادرش. و پسری که نه مغرور است و نه خودخواه؛ صاف و بی‌ریا عاشق می‌شود و در عشقش صداقت را معنا می‌کند.

قسمتی از داستان رمان سفیر عشق

مروارید به حسام که پشت سرش بودنگاه کرد و لبخند زد. سرگرم حرف زدن با مروارید بودم که متوجه شدم مادرم ساکت به جایی خیره شده است، برق اشک در چشمانش به خوبی هویدا بود مروارید که متوجه نگاه من به مادرم شد او هم سرش را به سمت مادرم چرخاند. نگاه مادرم را دنبال کردیم و به محمد حسامی که آرام روی کاناپه نشسته بود و کتاب مورد علاقه ی مادرم را با ژست خاصی در دست گرفته بود اخمـی کـه روی صورت مسیر تپل و نازش بودهم که دیگر هیچ. و گفتم: سعی کردم این جو را از بین ببرم مادرم مامان جان؟ چنان غرق نوه ی عزیزش یا همان امیدش بود که اصلا متوجه نشد که صدایش می کنم. -مامان؟ به خود آمد و سریع نگاهم کرد. جانم مادر؟ به شوخی گفتم: مامان قرار نیست امروز به ما ناهار بدی؟ من که صبحانه نخوردم شکمم داره کنسرت اجرا کنه.

آرام به رویم لبخند زد و اشک هایش را که هنوز در چشمانش محصور بودند را با انگشت مهار کرد. چرا عزیزم جوجه آماده کردم بابات که اومد کباب می کنه بلند شید تو و مروارید برید سالاد درست کنید بسه وراجی کردن. و پشت بند این حرفش هرسه خندیدیم. من و مروارید از جایمان که بلند شدیم محمد حسام سریع کتاب در دستش را بست و روی عسلی گذاشت. -مامان؟ عمه؟ منو مروارید هر دو “جانمی” نثارش کردی من بیام کمک کنم. هر دو لبخندی به رویش پاشیدیم. بيا عمه! دستش را گرفتم و همراهمان به آشپزخانه بردم. یک هفته ای میشد که مروارید به خانه مان نقل مکان کرده بود و واقعـا هـم خـود و هـم حسام شادی را برای خانمان به ارمغان آورده بودند. پدرم از سرکار که باز می گشت برخلاف همیشه که خستگی را بهانه می کرد و به اتاق برای دیدن عکس برادر عزیزم مـی رفت.

و با عکسش صحبت می کرد، کنار نوه و عروسش می نشست و یادگاری پسرش را بازی می داد. خانه مان کدری این دوسال را دیگر نداشت وجود محمد حسام کوچک مثل یک جعبه ی مداد رنگی با رنگ های روشن و آرام بخش بود در و دیوار و دلهایمان را به رنگ های شادش آغشته می کرد. صدای خندههای همراه با بغض پدر و مادرم هم شیرین بود وقتی به حرکات کودکانه ی حسام می خندید؛ یادم می آمد که چقدر دلتنگ صدای قهقهه ی خندشان بودم. محمد حسامش عزیز دردانه ی شهیدش را سپری می کرد و هربار مثل آمد. بیرون می ولی مادرم هنوز دو ساعتی را  گذشته با چشمانی سرخ و متورم از اتاق از مروارید بگویم که عجیب برای خودش قوی شده بود اما به ظاهر در باطن هنوز همان مروارید ضعیف و شکننده ی روزهای اول شهادت برادرم بود هنوز هم چفیه ی برادرم را هر شب کنار خود روی تخت می گذاشت.

با چفیه اش صحبت می کرد از بزرگتر شدن پسرشان می گفت… از صحبت کردن شیرین اش… گریه های آرام و بی صدایش… شیطنت های گاه و بی گاهش…چفیه را می بویید و می بوسید. تا به حال هیچ کدام از لباس های محمد حسام را نه دور انداخته بود و نه شسته بود؛ می گفـت بـوی محمد حسامم را می دهند عزیزم تا لحظه های آخر همین لباس ها را به تن داشت. هر بار که لکه های خون روی لباس هایش می دید رویشان بوسه می زد و با اشک هایش سیل راه می انداخت. خودش و مادرم می گفتند این خون برای حفاظت از حریم زینب (س) ریخته شده، ارزش بوسیدن دارد، “تبرک است.” و در آخر می رسم به خودم حس شده است. نمی دانم خوشحالم یا غمگین نمیدانم که حالم خوب است و گنجینه ی وجودم در آوردم و مانند لباسی آن را تن کردم نمی گویم.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: سفیر عشق
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: نجمه محمودی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 211
  • حجم: 3 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 35 بازدید
  • 60,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=11555
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.