آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان سرمای دلچسب از زینب احمدی دانلود رایگان

رمان سرمای دلچسب از زینب احمدی با لینک مستقیم

دانلود رمان سرمای دلچسب از زینب احمدی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، درام

تعداد صفحات : 330

رمان سرمای دلچسب

خلاصه رمان : نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام نمیداد هم این سرما تا صبح از پا درش میاورد بخصوص که موبایلش آنتن نمیداد تا از کسی کمک بخواد…

قسمتی از داستان رمان سرمای دلچسب

اینو گفتم و از اتاقشون بیرون زدم و با دو خودم به اتاقم رسوندم روی تخت نشستم و کتاب و از رو دراور برداشتم و بازش کردم مقدمه، صفحه اول، دوم، سوم و…. کتاب و روی میز گذاشتم بالاخره تموم شد چشمهام بس که یه ریز خونده بودم درد گرفته بود به ساعت نگاه کردم. موقع بیدار شدنم حدود دو بعد از ظهر بود و حالا سه نصف شب، البته تعجبی هم نداشت چون من کتاب و تموم کرده بودم بایدم تایم زیادی ازم میگرفت با خستگی کش و قوسی به بدنم دادم…

و دراز کشیدم پتو رو تا گردن بالا کشیدم و خوابیدم یه خواب خوب و عمیق با صدای زنگ موبایلم چشم باز کردم برش داشتم و بدون نگاه به مخاطب تماس و وصل کردم. با صدای جیغ جیغ های پی در پی نسیم صورتم و جمع کردم و خندیدم. ای لعنتی، رفتی ایتالیا مارو یادت رفت. خوبه خوبه، حتما دوست پیدا کردی که دیگه مارو یادت رفته، بالاخره که بهم میرسیم من به تو، تو به من تا آخر عمرت که نمیمونی ایتالیا …

ببند دهنتو نسیم، نه سلامی نه علیکی، شروع کردی به یه ریز غر زدن اولش احوال پرسی میکنن. باشه، تو رفتی هنوز زنگ هم نمیزنی باز طلب داری. خب بابا ولش کن حالا، چطوری آروم شد و صدای نفس عمیق شو شنیدم، خوبم تو چطوری؟ بدک نیستم. چه کارایی کردی تاحالا؟ حالا انگار یه قرنه اومدم. اینم حرفیه. تو چخبر؟ منکه خبری ندارم، بجز غر غر های مامان، اخم های بابا، فحش های نگین و یه مشت چرت دیگه که با گفتنش فقط سرت و به درد میارم.

***

تو باید ایتالیایی یاد بگیری پس خوشحال نشو. با این حرفش خیلی خورد تو حالم چقدر بی ملاحظه چیزی نگفتم و تصمیم گرفتم سکوت کنم مادر بزرگ هم نگفت دیگه چیزی و منم دنبالش رفتم یه حیات بزرگ بود و یه حوض قشنگ وسط حیات بود توش ماهی بود یه سنگ فرش منظم و اینطرف و اونطرف سنگ فرش پر درخت بود بعدشم به مسیر طولانی و بعد ورودی خونه وارد خونه شدیم خیلی بزرگ و قشنگ بود با دکور سفید و طلایی دو ردیف پله داشت.

سمت چپ و راست و وسطش هم یه مجسمه بزرگ بود که شبیه یکی از خدایان یونان باستان بود. مادر بزرگ از پله ها بالا رفت و اشاره زد دنبالش برم سالن بالا اتاق های زیاد با درهای سفید و لولای طلایی بود به اتاق سوم سمت چپ رسید و ایستاد. اینجا اتاق توعه برو داخل. بدون حرفی چمدونم و از آقای اسکات گرفتم و داخل اتاق شدم یه اتاق با دکور طلایی و صورتی بود قشنگ و بزرگ یه تخت دونفره بزرگ هم وسطش بود و یه پنجره داشت که به واسطش اتاق روشن میشد.

البته تو روز نه نصف شب. یه کتاب خونه پر کتاب هایی با وایب ها مختلف هم گوشه اتاق بود با کمد و دراور و چیزهای دیگه….چمدونم و کنار کمد ول کردم و با پرت کردن کوله ام یه گوشه رو تخت نشستم موبایلم و بر داشتم و روشنش کردم و با کلی تماس از نسیم ،بابا مامان برادر و خواهرام روبرو شدم تصمیم گرفتم به مامان زنگ بزنم با رفتاری که لحظه آخر جلو بابا از خودم نشون دادم روم نمیشد بهش زنگ بزنم بعد چند تا بوق جواب داد…

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: سرمای دلچسب
  • ژانر: عاشقانه، درام
  • نویسنده: زینب احمدی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 330
  • حجم: 1 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
لینک های دانلود
  • 255 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=4953
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.