دانلود رمان زهر تاوان از پگاه رستمی فرد کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، انتقامی، هیجانی
تعداد صفحات : 266
خلاصه رمان : او آمده برای انتقام؛ نه از روی ضعف، که از دل زخمی که هیچگاه التیام نیافت. عصیانگر و بیرحم، با قلبی یخزده از خشم، آمده تا قصاص کند. زندگیاش را سوزاندهاند، و حالا اوست که میخواهد بسوزاند، و بسوزاند… در پس چهرهای فریبنده و کلامی آرام، زهری نهفته است که قرار است دشمنانش را تا مرز نابودی پیش ببرد. او آمده تا حساب ناتمامش را ببندد…
قسمتی از داستان رمان زهر تاوان
چشمان کیان برق میزند از همان برق های کذایی جلو میآید و سینه به سینه ماهان می.ایستد نیمکره راست مغزم هشدار می دهد و به زحمت پتو را کنار میزنم و پاهایم را از تخت آویزان میکنم درد دارم اما ترسم بیشتر است. بدنم را کمی منقبض می کنم بلکه جلوی خروج خون را بگیرم دنبال دمپایی هایم میگردم اما لحن تند و خشن کیان متوقفم می کند – همون جا رو تختت بمون جلوه دستی به گردنش میکشد و در حالی که تلاش میکند صدایش از اتاق خارج نشود می گوید: این بار آخریه که دارم بهت تذکر می.دم جلوه و مسائل مربوط به اون به تو هیچ ربطی نداره و فراموش نکن این دختر اگه تو و توجه هاتت رو می خواست باهات زندگی میکرد پس حالا که میدونی حسش به تو چیه نمی خواد واسش ادای پزشکای فداکار و مسئول رو در بیاری. اگه خیلی نگرانشی اگه به نظرت من این قدر آدم دیوونه و خطرناکی هستم.
که میتونم جونش رو به خطر بندازم پس دیگه دور و برش آفتابی نشو هرگز! یه بار به خاطر جلوه ازت ،گذشتم اما الان به جون خودش قسم میخورم بار بعدی در کار نیست قسم می خورم ماهان، قسم می خورم آن قدر گیج و مبهوتم که نمی فهمم ماهان اتاق خارج میشود و وقتی میان بازوهای عضلانی کیان قرار میگیرم تازه می فهمم که لرز کرده ام زمزمه میکنم کجا بودی کیان؟ ماهان چی میگه؟ جریان چیه؟ درازم میکند بوسه ی نرم و کوتاهی بر لبم میزند و می گوید من جایی نرفتم عزیزم پیشت .بودم موبایلم زنگ خورد رفتم بیرون ک نیمه هشیار مغزم طعنه میزند زنگ موبایل؟ ساعت چهار صبح؟ دستی که موهایم را نوازش میکند کنار میزنم و میگویم – من کی خوابم برد؟ لبخند نصفه ای می زند و می گوید فکر کنم حدودای هشت بود خوشخواب خانوم در چشمانش خیره میشوم و زیر لب میگویم.
چی واسم زدی که این جوری خوابم کرده؟ چرا منو آوردی این جا که همه بفهمن چی شده؟ این همه بیمارستان چرا این جا؟
سبزی چشمانش به تیرگی می گراید دستش را از دستم بیرون می کشد و می گوید: پس اونی که باید به خاطر مزخرفات ماهان جواب پس بده و محکوم بشه منم؟! نفسش را محکم به بیرون فوت میکند و آرام و شمرده می گوید باشه جواب پس میدم به آرامبخش و است زدم به خاطر این که تحرکت کم شه و خون کمتری از دست، بدی واسه این که بخوابی و درد رو کم تر حس کنی خیالت راحت با مجوز دکترت بوده و مطمئن باش من قصد جونت رو نکردم مچ پهنش را در دست میگیرم و آهسته صدایش می زنم – کیان؟ آزرده نگاهم می کند. سبز قشنگش غمگین است و زمزمه وار می گوید: حقمه این که تو هر لحظه از زندگیم ماهان باشه و تو به حرف اون بیشتر از من اعتماد کنی حقمه می خواهم اعتراض کنم.
میخواهم شاکی ،شوم اما او انگشتش را روی لبم میگذارد و میگوید لازم نیست هیچی بگی مقصر خودمم و همه حرفای اون رو شنیدم شک نکن اگه حالم خوش بود و استرس خونریزی شدید تو دیوونم نکرده بود اگه تنها فکرم رسوندن تو به یه جای امن و مطمئن و پیدا کردن یه متخصص زنان و کسی که به دادم برسه، نبود، اگه می تونستم تو اون شرایط دو دوتا چهار تا کنم و موقعیت رو بسنجم نمی آوردمت تو این بیمارستان که اول همه شوهر سابق تو بشه ملکه عذاب خودم. بعدش هم خود تو با این حرفات بدتر خوردم کنی فکر میکنی واسه یه مرد راحته که دیگران مشکلات کاملا زنانه ی زنش رو بفهمن؟ تو واقعا چی فکر کردی جلوه؟ این که من به خاطر سوزوندن دل ،ماهان از تو از ناموس خودم مایه میذارم؟ یعنی من این قدر بی غیرتم که با همچین چیزی حال ماهان رو بگیرم؟ توی اون شرایط تنها مسیری که چشم بسته میتونستم بیام این جا بود.