دانلود رمان زهار از آرزو نامداری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : 3717
خلاصه رمان : سردار، مردی سی و یک ساله ست که برای یه کینه ی قدیمی به خانواده کامیاب نزدیک شده.آهو که عضو این خانواده ست.دختر نوزده ساله ای که با معصومیت و قلب مهربونش قربانی کینه ی سردار میشه…سرداری که با دوست جذابش برای دخترک قصه ی ما تله گذاشتن… یه تله ی بزرگ ناموسی، برای نوه ی حسین علی خان کامیاب که روی ناموسش قسم میخوره… بریم ببینیم سردار بیرحم ما دلش میاد با آبروی آهوی دلبرمون اینجوری بازی کنه.. یااینکه…؟
قسمتی از داستان رمان زهار
سردار بی حوصله از مزه پرانی های بهادر، گوشی را دست به دست میکند: گفته بودم فورا عکس بفرستی! _فرستادم دردت به سرم…گمونم این خانم و دخترش، زن و بچه ی مهدی باشن. سردار بدون گفتن کلمه ای تماس را قطع میکند. بعد از روشن کردن نت، واتس آپش را باز میکند… سردار همیشه خونسرد، حالا پر از هیجان است. هیجانی که هیچ وقت در صورتش نمود پیدا نمیکند. ظاهرا آن پیرمرد چموش خوب نتوانسته از پس قایم کردن دارایی هایش بربیاید. عکس ها را یکی یکی لود میکند و… طعمه هایش حالا اینجا هستند… طعمه ی اصلی کجاست؟ دقیقا کدامشان است؟ اولین تصویر را زوم میکند، یک زن میانسال. دختری جوان که پشت فرمان نشسته است.
چشم حسین علی خان روشن چگونه با آن غیرت خرکی اش اجازه میدهد نوه اش با این وضع، پشت فرمان بنشیند؟ کفر نیست؟ گناه نیست با شال افتاده روی شانه هایش با آن موهای باز مشکی رنگ و رژ لب خوشرنگش لای ماشین های شهر ویراژ بدهد؟ اصلا این مال با مورد قبلی زمین تا آسمان فرق میکند آن خرگوش وحشت زده ی فراری کجا و این داف جذاب کجا. عینک آفتابی اش با هوای مه گرفته ی شهر نمیخواند. اصلا نمیخواند آن عینک میخواهد از شر نگاه سردار در امانشان نگه دارد؟ حالا حتی اگر با کلاه بالماسکه هم بیرون بروند اصلا تا ابد در خانه پنهان شوند هیچ قدرتی هیچ دستی نمیتواند مقابل سردار ازشان محافظت کند.
مادر و دختر با پاکت های دستشان پاساژ به پاساژ میگردند و فکر میکنند با آن عینک های گنده میتوانند از نظر او پنهان بمانند. مهره های این شطرنج حالا یکی یکی پر میشوند. شاه…قلعه…وزیر…اسب یا حتی سرباز. آن دختر بچه ی هجده نوزده ساله جای کدام مهره را پر کرده است؟ ممکن است حتی در مقام یک مهره هم نباشد، شاید خدمتکار یا حتی مهمان باشد. با دو انگشت موبایلش را روی میز میچرخاند و بیشتر فکر میکند. قطعا مهمان نیست. چه کسی آنگونه که مهدی بازوی دخترک را گرفت با مهمانش برخورد میکند؟ غرش زیر لب و دندان های چفت شده ی مردک طماع را به یاد می آورد. ممکن است خدمتکار بوده باشد؟