آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان زندانبان از ماهک بابایی دانلود رایگان

رمان زندانبان از ماهک بابایی با لینک مستقیم

دانلود رمان زندانبان از ماهک بابایی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات : 324

رمان زندانبان

خلاصه رمان : گاه زندگی بیش از آن‌که زندانی برای انسان باشد، صحنه‌ای‌ست که در آن هرکس ناخودآگاه نقش زندان‌بان را بر دوش می‌کشد؛ تکرارگر انتقامی بی‌منطق، که پایانی جز پشیمانی و ویرانی ندارد. اما در پس این تلخی، داستان‌هایی از مهر و ایثار جاری‌ست؛ روایت‌هایی که با عبور از سخت‌ترین رنج‌ها، معنای واقعی انسان بودن را آشکار می‌کنند.

قسمتی از داستان رمان زندانبان

نزدیک 20ساله کسی حق نداره اونجا بره… پس اون صدا ؟ تو این خونه چه خبره؟ با اینکه بار ها بابام و نجمه اینجا رو برام ممنوع کرده بودن ولی طاقت نیاوردم اومدم. میخواستم نزدیک تر برم که سمت اتاق کشیده شدم. تا خواستم حرفی بزنم جلوی دهنم گرفته شد. نمیدونستم با دیدن غزل که ترسیده نگام میکرد چی بگم. اینجا چه خبره؟ کلافه نگاهش کردم و اشاره کردم که دستشو برداره ولی اهمیت نداد. با باز شدن در اتاق روبه روی و بیرون اومدن نجمه کم مونده بود شاخ بیارم. نجمه سریع از پله ها پایین رفت و ازمون دور شد. غزل با دور شدن نجمه نفس عمیقی کشید دستشو برداشت. با کلافگی پرسیدم:_ اینجا چه خبره؟ _بیا بریم همه چی رو بهت میگم. و خودش به سرعت از اتاق اومد بیرون. پوفی کشیدم و دنبالش رفتم. سریع از عمارت بیرون اومدیم. خودمو بهش رسوندم .

ریمورت ماشین رو زدم و سوارشدیم. ماشین رو روشن کردم و پرسیدم:_ نمیخوایی چیزی بگی؟ _میگم ؛ تو فقط منو از اینجا دور کن . خواهش میکنم. سری تکون داد و از عمارت بیرون اومدم. ماشین رو گوشه ی خیابون پارک کردم. برگشتم و منتظر نگاهش کردم:_خب بگو میشنوم. برگشت سمتم. تو چشماش اشک جمع شده . دستم نوازش بار سمت گونه اش رفت :_ چرا اشک میریزی عزیزم؟ حرفی نزدو فقط هق هق بلندی سر داد . آروم سرش روی سینه گذاشت، سرش را در آغوش کشیدم و بوسه ای آروم رو موهاش زدم:_چیشده عزیز دلم؟ چرا اینقدر پریشونی؟ با من حرف بزن! سرشو بالا گرفت و تو چشمام خیره شد:_ دلم گرفته فرهود، حالم داره از این زن و بیرحمی هاش بهم میخوره. _ داری از کی حرف میزنی؟ با حرص گفت:_ دارم از نجمه حرف میزنم! _مگه نجمه چیکار کرده؟

با شدت و عصبانیت سرشو از آغوشم بیرون کشوند و گفت:_ چیکار کرده؟ بگو چیکار نکرده. خانم برای ترگل دم پهن کرده ، میخواد شوهرش بده . با شنیدن حرف هاش نزدیک بود شاخ در بیارم. _ داری چی میگی؟ _ دارم حقیقت رو میگم فرهود، حقیقت! _ حقیقت؟ حقیقت چی؟ _حقیقت اینکه زنی که تو بهش احترام میذاری پر از کینه اس. هر کاری از دستش برمیاد… میدونی تو اتاق داش تلفنی چی میگفت؟ میگفت که این دختره که بنده باشم دارم همه ی نقشه هاشو خراب میکنم، ترگلم دم درآورده، باید بهش یه درس بهش بدم که دیگه واسه من دم تکون نده. متعجب نگاهش کردم. _اینجوری نگام نکن فرهود، دارم منفجر میشم. نمیدونستم چی بگم. ماشین روشن کردم و بدون اینکه مقصد مشخصی داشته باشم حرکت کردم. اما فکر نجمه یه لحظه ازسرم بیرون نمیرفت، یعنی امکان داشت نجمه این حرفا زده باشه؟ نجمه ای که وقتی مادرم نبود.

برام مادری کرده بود چطور میتونست اینکارو کنه؟ خدایا یه راهی نشون بدم. به حرف کدومشون اعتماد کنم؟ تو بین دو راهی گیر کرده بودم و نمیدونستم در آینده قراره چه اتفاقی بیوفته! صدای ناراحت غزل باعث شد از هجوم افکارم بیرون بیام :_ میدونم ، حرفمو باور نکردی! ولی من مدرک دارم. با اشتیاق نگاهش کردم:_ خب؟ بدون که نگام کنه با سر پایین گرفته گفت:_ میخوان نجمه رو صیغه ی مردی به اسم صمدی کنن، تا برای ارث و میراث وارث داشته باشن . با آمدن اسم آن مرد خبیث ابروهام به شدت به گره خورده بود، رفیق قدیمی بابام که از زنش هیچ بچه ای نداشت و مطمئنا نگران ثروتی بود که به سختی به دست آورده بود. مطمئن شدم که نجمه اینکارو کرده، با کار امروزش و حرفای غزل اعتمادم لحظه به لحظه کمتر میشد، حتی دیگه شک داشتم نجمه یکی باشه. کلافه گفتم:_ واقعا نمیدونم چیکار کنم!

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: زندانبان
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: ماهک بابایی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 324
  • حجم: 7 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
لینک های دانلود
  • 117 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=11648
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.