دانلود رمان زنجیر دلدادگی از نازنین دیناروند کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1401
خلاصه رمان : امیر علی، مرد همه چیز تمامی که دخترای زیادی رو شیفته کرده بود! دلدادهی دختر همسایه شد که بدون توجه به امیر علی، نامزد کرد… زمانی که این عشق به نفرت بدل شد، دخترک نامزدیش بهم خورد و حالا امیرعلی به خواستگاریِ لئا رفته بود.. دختری لوند و زیبا که خبر نداشت اینبار خبری از عشق نیست و…
قسمتی از داستان رمان زنجیر دلدادگی
آچارها را دست به دست کرد و به عقب چرخید. مشتری نیستی شما به سلامت. به خود آمد پشت سر او قدم برداشت و صدایش را بالا برد. یه آن شک کردم از پس کار ما بر بیای. برنگشت. تنها سر چرخاند و پوزخند زد: عه؟ خوش اومدیدن. گفت و بی اهمیت برگشت. به او بر خورده بود از ریشخند شدن توسط یک پسر جوان، اما مجبور بود، موتور مسعود را درست نمی کردند، همه شان را از زندگی عاصی میکرد. نفس کلافه اش را با شدت بیرون داد و پشت سرش راه افتاد. باید بیای خونه ببینیش نمی تونم بیارمش بیرون. میان درگاه اتاق استراحتشان ایستاد و به دیوار تکیه زد. نگفتم کارو قبول کردم که دستور هم میدی. کوتاه نیامد. جلوتر رفت و چند قدمیاش ایستاد.
لج نکن بچه جون؛ اگه راست بگن و تو اونی باشی که موتور رو ندیده میفهمه دردش چیه قول میدم از خجالتت در بیایم. چشم ریز کرد. مشکلش چیه که نمیتونه بیاد اینجا؟ تمسخر کلامش را نادیده گرفت. به اونش کار نداشته باش. من روزه ی شک دار نمی گیرم بگو دردش چیه وگرنه ما رو به خیر و شما رو…. میان حرفش پرید و دستانش را بالا نگه داشت. تند نرو پسر اول بیا به نظر ببینش بعد حرف میزنیم. دو قدمی جلال ایستاد و دسته چکی را از جیب کتش بیرون آورد. پایش را روی چند تایری که کنار در اتاقک روی هم گذاشته شده بودند ستون کرد و خوکار را روی صفحه نگه داشت. به اسم کی بنویسم؟ مشکوک بود این ماجرا به مشامش بودار می آمد.
گامی هم او جلو رفت و چشم ریز کرد رقم هایی که روی چک نوشته می شدند وسوسه اش کردند. او به دختری که نام همسرش را یدک می کشید قول داده بود همه چیز را درست کند. قبول این پیشنهاد می توانست چند قدم جلو بیاندازدش. نفس آرامی کشید و پلک بست. بنويس. پشتش نشست و کاپشنش را محکم گرفت چهره اش درهم بود و غر زد: چقدر دیر کردی. راه افتاد و صدایش را بالا برد تا به گوش زینب برسد. شرمنده تم دیشب دیر خوابیدم، خواب موندم. زینب آرام خندید و لب زد از چشم های پف کردهت مشخصه. بلندتر گفت: چرا دیر خوابیدی؟ نکنه باز رفتی سراغ کورس و این داستانا جلال نوچی کرد و با تخسی پاسخ داد …