دانلود رمان زخمهای نقاشی شده از نوا آلتاج کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، بزرگسال
تعداد صفحات : 388
خلاصه رمان : نینا: او همزمان دلربا و مرگبار است؛ قاتلی که پشت چشمان گیرا و لبخند فریبندهاش، بیرحمی پنهان کرده. ازدواج با او انتخاب من نبود؛ تنها بخشی از معاملهای سرد و بیروح بود. اکنون هر روز با لبخندی ساختگی کنار او مینشینم، در حالی که وجودم در هراس میلرزد و در سکوت برای روز آزادی دعا میکنم. رومن: برای من چیزی به نام “نه” وجود ندارد. هر چه بخواهم، به چنگ میآورم. این زن کوچک و اغواگر، که کاملترین وسوسهی من است، باید از آن من باشد. نیرنگ او در وانمود کردن به عشق، تنها عطشم را بیشتر میکند. او هنوز نمیداند؛ ولی پایان این توافق همان لحظهای بود که به هم پیوند خوردیم—و جدایی هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
قسمتی از داستان رمان زخمهای نقاشی شده
دم اسبیش هم کج و کوله ست، یه چیزی شبیه مارمالادم روی گونه ش مالیده شده. – ایگور داره بهش پختن پیروشکی یاد میده واریا میاد سمتم و میگه – الان دیگه رسیدن به سومین سری. – ایگور که فقط روسی بلده. چطوری چیزی یادش میده؟ – خودمم نمیدونم. میگه باید چیکار کنه، بعد وقتی اشتباه میکنه سرش داد میزنه. سرمو کج میکنم و به واریا نگاه میکنم: – اون سر زن من داد زده؟ – اونم بیشتر سرش داد زد. – چرا؟ – خب، ایگور عصبانی شد چون سری اول سوخت. نینا هم عصبانی شد چون ایگور نگفته بود باید چند دقیقه بذاره تو فر. هیچکدوم نمیدونستن چرا اون یکی داره داد میزنه. خیلی خنده دار بود. کنار در وایمیستیم و نگاهشون میکنیم. – سری دوم چی شد؟ اونم سوخت؟ – نه، عالی شد. تازه از فر درآورده بودن که پسرا واسه ناهار رسیدن. هرکی رد میشد یکی دوتا برمیداشت، تو پنج دقیقه همه ش تموم شد.
واریا میخنده – وای، چقدر حرص خورد. – چرا؟ میخواست همه شو خودش بخوره؟ واریا یه نگاه زیرکانه میکنه، اونقدری که من خوشم نمیاد. – نه، رومن. حرص خورد چون چیزی واسه تو نمونده بود. همین موقع نینا سرشو بلند میکنه، نگامون گره میخوره و یه لبخند بهم میزنه. انگار خورشید از پشت ابرای تیره بزنه بیرون و مستقیم بخوره تو صورتم. برای یه لحظه دلم میخواد کاش این بازی نبود، واقعی بود. با کفشای پاشنه بلندش میاد طرفم، صدای تقتق کفشا تو سالن میپیچه. – پیروشکیتو خوردن میگه و دستاشو میذاره کمرش. چقدر بامزهست وقتی عصبانیه. خم میشم، یه دستمو دور کمرش حلقه میکنم، اون یکی زیر زانوش. بلندش میکنم و میذارمش روی پام. نینا جیغی میکشه و دستاشو میندازه دور گردنم. بچه ها خودمون میگیم پیراشکی ولی اونا اینجوری میگن منم سعی کردم همون پیروشکی باشه.
– کل لباستو آردی کردم. – مهم نیست میگم و دسته ی ویلچرو میگیرم – محکم بچسب. چشماش گرد میشه، ولی بیشتر خودشو میچسبونه. – درو باز کن، واریا از روی شونه م میگم، ویلچرو میچرخونم و میزنم توی راهرو. پاهای نینا از یه طرف آویزونه و کنترل چرخ راست سخت تره، ولی از پسش برمیام و میریم سمت آسانسور. نینا توی مسیر مثل دیوونه ها میخنده، صورتشم به گردنم چسبونده، حس فوقالعاده ایه. ولی همین که از آسانسور بیرون میایم، همه ی حال خوبم دود میشه وقتی میبینم لئونید بالای پله ها وایساده و با نگاه حسابگرش مارو برانداز میکنه. محل نمیدم و مستقیم میبرمش سمت در سوئیت. – مرسی از سرویس رفت و برگشت نینا ریز میخنده و پا میشه درو باز کنه. – هر وقت خواستی، مالیش. میریم تو، درو میبندم – بیا، باید حرف بزنیم. – چیزی شده؟ – شاید. برو لباس عوض کن، من تو آشپزخونه منتظرم.
نینا میام تو آشپزخونه، تازه دوش گرفتم و لباسام تمیزه. رومنم اونجاست، داره یخچالو میگرده. اونم لباس عوض کرده، یه شلوار جین و یه تیشرت سفید پوشیده که رو شونه ها و کمر پهنش کشیده شده. نشدنیه آدم نگاه نکنه. – زانوت چطوره؟ بالاخره نگامو ازش می َکنم و میپرسم. دوباره عصا دستشه، پس لابد بهتر شده. – مثل قبل یخچالو میبنده – یا حداقل به همون اندازه ای که چند روز پیش بود. فردا باید وقت فیزیوتراپی بگیرم، جلسه ی امروز رو کنسل کردم. میرم جلو، کنار دستش میایستم، مطمئنم دیگه تونستم اون واکنش احمقانه بدنمو نسبت به هیکلش کنترل کنم. ولی ناخواسته دستم به آرنجش میخوره و یه لحظه جا میخورم. – ببخشید زیر لب میگم و چشمامو میبندم، حرصم میگیره از خودم. یهویی دستشو میذاره دور کمرم، ثانیه بعد میبینم نشستم روی کابینت. – لازم نیست همش این کارو بکنی آه میکشم.