دانلود رمان ریسک از اس تی ابی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، بزرگسال، دارک
تعداد صفحات : 120
خلاصه رمان : در یک شهر آرام اما پر از رازهای پنهان، زنی جوان با روحی زخمی و گذشتهای پر از رنج، تنها یک هدف دارد: انتقام. «لانا مایرز» قاتلی زنجیرهای است که قربانیانش همه در ساختن جهنمی که او از آن برخاسته نقش داشتهاند. او با هوشی مرگبار و بیرحمی سرد، یکییکی به سراغشان میرود. اما مسیر خونینش با ورود «لوگان بنت» دگرگون میشود مأمور کارکشته افبیآی و متخصص تحلیل روانی مجرمان که مأموریتش پیدا کردن یک قاتل زنجیرهای مرموز است… بیآنکه بداند آن قاتل درست همان زنی است که به او دل بسته. میان عشق و انتقام، مرزی باریک وجود دارد. لانا میداند هر قدم اشتباه میتواند همهچیز را نابود کند و شاید پایان این داستان، مرگ باشد.
قسمتی از داستان رمان ریسک
«خیلی متاسفم ناله میکنه و به یه گارسون اشاره می زنه. «خیلی ترافیک زیاد بود. مجبور شدم از قدرتم سوء استفاده کنم و چراغ بزنم تا بتونم رد شم.» هر بار باعث میشه لبخند بزنم غافلگیر میشم «اشکالی نداره فقط نگران بودم.» دروغ میگم البته خب یه جورایی نگران هم بودم. نگران اینکه نکنه سر کارم گذاشته. وقتی می بینه عصبی نیستم یه لبخند واقعی و سریع میزنه و بعد گارسون میاد و ما دوتا احمق دست از لبخند زدن به همدیگه بر میداریم. راستش آخرین باری که اینجوری شکمم از استرس به هم میپیچید رو به یاد نمیارم وقتی زندگیم نابود شد من فقط یه نوجوون بودم و رویای معمولی بودن تا همیشه دور از دسترس من قرار گرفت. این انسانیترین حسیه که بعد از مدت اون فقط اومده سر راهش تا محل کار یه قهوه های طولانی دارم. در بزنه. هردومون سفارش میدیم.
و ون بعد از یه نگاه ســــــریع به اون و یه چشمک به من انگار که سلیقم رو ،میکنه میره البته که من به تایید اون نیازی ندارم.
می پرسه «خب چی باعث شد قبول کنی ؟» ظاهرا از حرفای معمولی میگذره حدس میزنم این عاقلانه باشه چون وقتمون محدوده. ناگفته نماند که شغلش بازجوییه پس طبیعیه که قرار رو اینجوری شروع کنه. تصمیم میگیرم بهش نگم که اون باعث میشه به جای هیولایی که مجبور شدم بشم حس کنم یه زنم چون اگه این رو بگم یه جورایی منو زندانی میکنه و کلید رو هم میندازه دور به جای جواب دادن میپرسم: «چی باعث شـــــد بخوای من رو دعوت کنی؟» لبخندش پهن تر میشه داری طفره میری ولی من ازت قبول میکنم بخاطر این بود که تو توی ذهنم بودی حالا نوبت توئه» میگه و با آرنجاش به میز تکیه میده.
«تو هم تو ذهن من بودی.»
«آه، ببین، این تقلبه نمیتونی فقط حرفای منو تکرار کنی تا زیاد چیزی لو ندی. این یه ابزار رایج تو افرادیه که اختلال دلبستگی دارن.» با یه لبخند شیطنت آمیز :میگم دست از تحلیل کردنم بردار.» اما واقعا امیدوارم بس کنه. اگه زیادی بفهمه چی؟ چه فکری می کردم؟ این احمقانه ترین قراریه که میتونستم برم بالاخره یه مردی رو دیدم که دلم میخواد ببینمش، شاید حتى باهاش وارد رابطه ،شم بعد اون یه نفر باید همون مردی باشه که می تونه منو از رو بخونه؟ خیلی داره با دقت منو بررسی میکنه ولى من لبخندمو حفظ میکنم امیدوارم مصنوعی به نظر نیاد. «این یه جورایی جزو شغل منه نمیتونم دست بردارم. کاش می تونستم، ولی نمی تونم.» عالیه. اون منتظره من به عکس العملی : ـون بدم و من سعی میکنم فکر کنم چطوری درست عکس العمل نشون زن های معمولی چطوری عکس العمل نشون میدن؟
از دیدن نشان اف بی رت هاش ذوق میکنن؟ از اینکه اعتراف . می کنه دائما تحلیلشون میکنه نارا شن، و حس می نمی ذاره حریم خصوصی داشته باشن؟ من که نمی دونم. می پرسم این قضیه چقدر روی قرارهای عاشقانت تاثیر گذاشته؟» تصمیم میگیرم اصلا عکس العملی نشون ندم و حالت چهرمو خنثی نگه دارم. یه آهی می کشه و سرشو تکون میده و تکیه می ده به پشتی صندلی. «بیشتر از اونی که بخوام اعتراف کنم خانوما ترجیح می دن خودشون بگن چه حسی دارن نه اینکه من بهشون بگم سعی کردم این کارو نکنم، ولی نمی تونم یه جورایی این یه اخلاق عجیب و غریبه به تو امیدوار بودم؛ چون به نظر می رسه تو هم همین کارو می کنی.» چشماش تو چشمام گره میخوره و واقعا هم امیدوار به نظر می رسه حق با اونه. منم همین کارو میکنم ولی به دلایل کاملا متفاوت.