دانلود رمان دچار از مهرناز ابهام کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 834
خلاصه رمان : تا به حال برایتان پیش آمده که در ترافیک، با رانندهی ماشین جلویی، در آینهی بغل ماشینش چشم در چشم شوید؟ قصهی من و او از یک چراغ قرمز و یک نگاه تصادفی در آینهاش شروع شد و به جاهایی رسید که نمیدانم او دچار شد یا من….
قسمتی از داستان رمان دچار
می دانستم مثل لبو قرمز شده ام و او بی تفاوت از کنارم گذشت و داخل خانه رفت. از مایوی سیاهش و پشت آفتاب سوخته اش که خالکوبی پیچیدهای روی کتفش بود هنوز آب می چکید و من سمت مبل های آن طرف حیاط پا تند کردم. وقتی برگشت چیزی به رویم نیاورد و طوری رفتار کرد که انگار نه انگار کمی قبل او را لخت دیده ام. از آن رفتارش خیلی خوشم آمد و من هم عادی رفتار کردم.تا آن موقع فقط در حیاط می نشستیم ولی بعدا چند بار موحد و بُرنا هم آمدند و داخل خانه رفتم. خانه اش بزرگ و شیک است و یک بار گفت که خانه ی بزرگ دوست دارد و در فضای کوچک حس خفگی می گیرد. به یاد خانه ی قوطی کبریت خودم لبخندی زدم و من برعکسِ عماد در خانه های بزرگ حس ترس و ناامنی می گیرم.
در خانه ی او هیچ شیء کلاسیکی نیست و از مبل ها گرفته تا جزیره ی آشپزخانه ی بزرگش و تابلوها همه سبک مدرن هستند. دوبلکس است و از سقف بلندش لوسترهای مدرن آویزان است. رنگ طوسی تیره و استخوانی در خانه حاکم است و هیچ رنگی وجود ندارد. خانه ای کاملا برعکسِ خانه ی صورتی و دخترانه ی من. در این رفت و آمدها با موحد صمیمی شده ام و بیرون شرکت سامان خطابش می کنم. خونگرمی و مهربانی های خودش باعث این نزدیکی شده و گاهی فکر می کنم مردی به جذابیت و خوبیِ سامان چرا دوست دختر ندارد و تنهاست. بهناز بُرنا منشی اش دختر ساده و سر به زیری است و از فاز زنانگی و این چیزها خیلی دور است.
آخرین جمعه ای که عماد برای کار ما را دعوت کرده بود سامان حرفی زد که برایم عجیب بود. رو به من که روی مبل های استخوانی رنگ نشسته بودم کرد و با شیطنت گفت از نعمت وجود شما، ما هم همش خونه ی عماد خان مهمون میشیم عماد از آشپزخانه به او چشم غره رفت و من گفتم _مگه قبل از من از این جلسه های خونگی نداشتین؟ سامان خندید و خواست جواب دهد که عماد با اخم گفت _سامان تعرفه های جدید رو بردار بخون چشمکی به او زد و گفت _والا من به کار توی خونه ات عادت ندارم رئیس. حرف هایش باعث شد فکر کنم عماد این جلسات کاری خانگی را بعد از آمدن من ترتیب داده و به فکر فرو رفتم. ولی دلیلی نداشت و این آدم در رفت و آمده ایم …