دانلود رمان دل فگار از آرزو توکلی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، مافیایی، اربابی
تعداد صفحات : 566
خلاصه رمان : اردوان، مغز متفکر یکی از خطرناکترین باندهای مافیایی، به دام احساسی افتاد که نباید در دنیای او جایی داشته باشد: عشق به دختری به نام سوگند. اما این راز توسط اوستا، برادر محافظکار سوگند، افشا میشود. اوستا پس از پی بردن به نقشهی شومی که سازمان برای نابودی خواهرش در سر دارد، تصمیم میگیرد اردوان را از معادله حذف کند-هر طور شده است. شب عروسی فرا میرسد… اما به جای بوسه و آغوش، تصاویر تکاندهنده به اردوان میرسد. خیانت، آن هم از کسی که به خاطرش زندگیاش را به خطر انداخته است. شبی که باید از نور و عشق میبود، به صحنه جنایت بدل میشود. و حالا، زمان انتقام است…
قسمتی از داستان رمان دل فگار
فوری سر چرخوندمو برخواستم با دیدن عمو سلمان جا خوردم هر دو فقط در سکوت به هم نگریسته بودیمو برف بود که از سر کولمون بالا میرفت با لحنی مرتعشی گفت ببخش که نتونستم از امانتی برادرم مواظب کنم سنگی بزرگ انگار گلومو فشرده بود رو برگردونمو کت رو روی زمین انداختم دلم میخواست پشتم به حمایتتون گرم بود نه فقط به – یه کت عمو سلمان اشک درون چشمام دمیدو گوله گوله همراه با برف روی گونه ام چکید نمیدونم چندساعت مشغول بودم ولی بلاخره تموم شد کمر راست کردم؛ انگار کسی با تبر کمرمو دو نصف کرده بود حالا باید این سبدهارو به داخل میبردم تا سرما خرابشون نکنه یکی از سبدهارو از زمین کندم که اتومبیل اردوان داخل اومد بی توجه به اومدنش اولین سبد رو داخل بردمو برای بردن ما بقی بیرون اومدم که دیدم اردوان کنار سبد میوه ها ایستاده.
نیشخندی زدم بد شستم– به رویم برگشتو پلک باریک کرد اینارو تو شستی؟ سر به نشونه مثبت جنبوندم یک آن خشم دوید در صورتشو فریاد بلندی سر داد سکوت کردم ببینم میخواهد چه کند خاله کبری بیچاره هراسان حال بیرون اومد جانم آقا غضبناک غرید مگه بهت نگفتم سوگند حق نداره پاشو بیرون از اتاق بزاره همان لحظه مادرش سر رسید چیشده پسرم توی صورت مادرش غرید کی بهتون اجازه داده سوگند رو توی این هوا بفرستین توی حیاط؟ مگه نگفتم حق نداره پاشو از اون اتاق کوفتی بیرون بزاره؟ گوهر تیر نگاه زهرآلودش ذو به سمتم شلیک کرد این دختر از این به بعد کلفت این خونس روبروی اردوان ایستادو خشکو جدی گفت به اجازه کسی هم نیاز ندارمو اجازه هم نمیدم کسی از این دختره هرزه حروم طرفداری کنه از امروز همینه وقتی هم دختر خواهرم بشه عزوس این عمارت این میشه.
یه لحظه نگاهم افتاد صندلی عقب که یکی لش تا لش افتاده بود خواستم به سمت درعقب برم که جلومو گرفت ارباب لطفا اول بچه ها رو بفرستین داخل دستی به صورتم کشیدمو بچه هارو به زور داخل فرستادم از داخل رفتن اونا که مطمعن شدم در ماشینو باز کردن و کسی که عقب خوابیده بود بیرون آوردن بهداد بودو کاپشنی هم روی صورتش انداخته بودن در بهتو ناباوری داشتم دستو پا میزدم کاپشنو کنار زدم و با دیدن صورت غرق خونش پس افتادم عمو محکم روی سرش کوبید دادش هوا رفت اردوان خودشو بالای سر بهداد رسوندو صدای گریه اش بلند شد بهداد بهداد داداش من چشماتو باز کن تو روخدا پاهام لرزیدو روی زمین زانو زدم دست روی سینه اش گذاشتمو تکونش دادم بهدادتو حق نداری بمیریحق نداری مارو ول – کنیبلندشو من جواب شهرزادو چی بدم جواب زنتو چی بدم با سوگند رفتی بدون سوگند برگشتی.
محکم به سرو صورت خودم کوبیدم ادمایی که توی حیاط بودن به زور جلومو گرفتن بهداد با صدای شهرزاد نفسم رفت نگاه به اردوان دوختم که سر بهداد و توی بغلش گرفته بودو صورتش خیس اشک بود با یک حرکت رو پاشنه پا چرخیدمو بلند شدم به سمتش قدم برداشتم اوستا بهداد چیشده اون که اونجا خوابیده بهداد منه اونکه صورت قشنگش خونیه بهدادمه دستمو بالا اوردم آروم باش شهرزاد آروم باش تو روخدا– با یک حرکت منو کنار زدو با از پله ها پایین دویدو کنار جسم بی جون شوهرش افتادو صدای زجه هاش قلبمو مچاله کرد هایی بهداد بلند شو بلند شو بلندشو تو نمردی الان دکتر میاد تو خوب میشی جیغ میکشیدو خودشو میزد وایی خدابه دادم دور سرت بگردم منتظرت بودم برگردی بهت بگم بابا شدیاخ خدا خونه خراب شدم یک لحظه چشمه اشکم خشکیدو گویی یکی با تبر پشت زانوهام زدو همونجا روی زمین هموار شدم.