آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان دلارای از حنانه فیضی دانلود رایگان

رمان دلارای از حنانه فیضی با لینک مستقیم

دانلود رمان دلارای از حنانه فیضی کامل رایگان

ژانر رمان :  عاشقانه‌، بزرگسال

تعداد صفحات : 5387

رمان دلارای

خلاصه رمان : دلی و ارسلان با هم به پاساژ رفتند. از آنجایی که آن روز ظاهر دلارای مناسب نبود، یکی از فروشنده‌های بوتیک او را تحقیر کرد و خواست او را از مغازه بیرون کند. این موضوع باعث شد ارسلان واکنش شدیدی نشان دهد و جنجالی به پا شود که در نهایت پای حراست و پلیس به ماجرا باز شد.

قسمتی از داستان رمان دلارای

خوبی و بدی بچمو من تشخیص میدم نه شما. هاوژین را بالا کشید و عصبی سمت در برگشت که صدای پیرزن بلند شد _ کجا؟ بمون پولتو بگیر! انگشتانش را روی گوش های هاوژین گذاشت تا اذیت نشود و جیغ کشید _ پول منو تو بگیر بذار تو جیبت برو خودتو درمان کن که بچه ی مردمو ندزدی. مشغول جمع کردن وسایلش بود و هاوژین بی وقفه گریه میکرد. دخترها در سکوت نگاهش میکردند. صدای خاله جیران عصبی ترش کرد. _ دخترجون این کارا چیه؟ بیا بالا شیدا خانم باهات کار دارن. کیفش را سر دوشش انداخت و هاوژین را بالا کشید. در سکوت سمت در راه افتاد که صدای زن متوقفش کرد. _ من برات پیشنهاد کار دارم! مگه آینده دخترت برات مهم نیست؟

اگر نیست بذار برو ولی اگر بهش اهمیت میدی بیا بالا و حرفامو گوش بده. همانطور که انتظارش میرفت بخاطر پول کوتاه آمد اما خیلی زود پشیمان شد آن هم با همان جملات اول زن. به او چه ربطی داشت که زن پسرش را از دست داده بود و حالا مهر هاوژین به دلش افتاده بود. چطور خیال کرده بود با پول دخترک را عوض میکند؟! شیدا از آیندهی روشن دخترک پیش خودش گفت، مدارس نمونه و دانشگاه در هر کشوری که اراده کند و زندگی تامین شده او تنها پوزخند زد برای این بچه به قیمت جانش جنگیده بود! برای این بچه از خانواده اش و آلپ ارسلان گذشته بود چطور میتوانست به کسی اعتماد کند؟! پر از خشم با بدنی لرزان عقب عقب رفت و بغض کرده غرید _ منم چشمم خونه ی شما رو گرفت!

ماشینتونو، حساب بانکیتونو، اوضاع زندگیتونو باید دزدی کنم؟ ترجیح میدم اگر قراره گرسنه بخوابمم بچم بغلم باشه! شیدا کلافه پوف کشید انگار پیشنهاد خوبی داده و دلارای با رد کردنش حماقت میکند! _ بخاطر بچه خودخواه نباش ما براش بهترین زندگی رو فراهم میکنیم آیندش پیش من و همسرم روشنه. خندید. پر از حرص و غم این زن چه از بالا و پایین زندگی میفهمید؟! _ آینده؟! بلندتر خندید _ شما از آینده خبر دارید؟ به نظرتون آینده خودتون عالیه و مال بقیه سیاه؟ یک قدم جلو رفت و با تحکم غرید _ به من نگاه کن خانم سنت دو برابر منه اما یک صدم من تو زندگیت سختی نکشیدی پس بذار بهت یک نصیحتی بکنم هیچکس از آینده خبر نداره.

شاید باورت نشه اما هر وقت خواستی رو آینده سرمایه گذاری کنی به این فکر کن که زندگی منی که الان دارم برات کارگری میکنم یک روز از زندگی تو اشرافی تر بود! گفت و بی توجه به صدا زدن های پیرزن از خانه بیرون زد. میدانست باور نکردند اما چه اهمیتی داشت؟! بغض کم کم خفه اش میکرد و صدای گریه ی هاوژین حال بدش را شدت میبخشید. تلخ خندید و ناله کرد _ فکر میکنن دارن لطف میکنن! بچمو بگیرن و براش آینده بسازن. نمیدونن تو نوهی کی هستی! اشکش روی گونه اش سقوط کرد. هاوژین را در آغوشش تکان داد اما بچه به جای آرام شدن بلند تر جیغ کشید. صدایش میلرزید _ نوهی حاج فرهمند و حاج ملکشاهان! دختر دلارای فرهمند و …

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: دلارای
  • ژانر: عاشقانه‌، بزرگسال
  • نویسنده: حنانه فیضی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 5387
  • حجم: 23 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 12 بازدید
  • 60,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=10628
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.