آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان دالان آتش از آیلار دانلود رایگان

رمان دالان آتش از آیلار با لینک مستقیم

دانلود رمان دالان آتش از آیلار کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، خونبسی

تعداد صفحات : 1170

رمان دالان آتش

خلاصه رمان : گاه، تنها یک نام، تصویری مبهم، یا نوایی آشنا کافی‌ست تا انسان را به دورترین و ناشناخته‌ترین معرفت ذهن خود ببرد. مکانی که اینک آرامگاه خاطرات خاموش است. خاطراتی بی‌صدا اما سرشار از معانی خاص، که بازتاب لحظاتی از زندگی‌اند و برای زنده شدن، تنها به تلنگری کوچک نیاز دارند. همان تلنگر ساده که می‌توان اشک به چشم آورد یا لبخندی بر لب بنشاند. و گاهی، این بیداری مفید است…

قسمتی از داستان رمان دالان آتش

در حالی که خيره نگاهم ميکرد اروم گفت: يادت نره من حتی تو اوج شلوغی حواسم بهت هست، وقتايی که غريبی ميکنی و کلفه ای، خودت نيستی، من ميفهمم چشمات پر از اشکه ولی ميگی گريه نميکنی،چون ميخای خودتو قوی نشون بدی،تو به اندازه کافی قوی بودی لازم نيست جلوی من نقش بازی کنی.. ميدونستی وقتی ميبينمت غمو تو چشمات ميفهمم؟حتی لازم نيست حرف بزنی، چون من تورو بيشتر از هرکس ديگه ای شناختم..! پوزخندی زدمو و گفتم: منو هيچکس نميتونه بشناسه! من فقط ميدونم یه روز از خواب پاشدم يه دل سير گريه کردم بعدشم ديگه خودم نبودم ، يعنی ديگه چيزی يادم نمياد. انگار وسط گريه هات بزنی خودتو ُبکشی و يه آدم جديد بياری جای خودت. اقای مطلق.. يه تای ابروشو داد بال که ادامه دادم: تو هيچ وقت نميتونی منو بشناسی! پوزخند مسخره ای نشست.

گوشه لبشو و نفسشو کلفه داد بيرونو سرمو گذاشت رو سينشو با آروم ترين لحن ممکن گفت: بخواب! همين..! سرمو تکيه دادم به سينش… پر بودم از حس امنيتو ارامش.. ارامش تو بغل کسی که تازع شناخته بودمشو زيادی برام ُگنگ بود! صبح باتنی کوفته از خواب بيدار شدم وقتی چشمامو به هم ماليدم ديدم سورنا نيست.. چقدر ديشب خوب بود وقتی کنارم موند تا بخوابم .. البتع اگه اخلقای گوه مصبشو فاکتور ميگرفتم.. ازجام بلند شدمو رفتم تادوش بگيرم.. وقتی دوش گرفتم موهامو خشک کردمو يه لباس ساده تنم کردمو از اتاق رفتم بيرون ساعت چند بود مگه ؟چرا کسی نبود تو خونه!! فقد کارگرا مشغول تميز کردن عمارت بودن ثريارو صدا زدم و گفتم تابياد اينجا.. _جانم خانم.. بابا کجاست ثريا! _خانم صبح زود بااقای مطلق رفتن به کارخونه! ابروهام انداختم بال که يهو زد رو پيشونيشو گفت: ای وای خانم خدا مرگم بده.

انقدر درگير خونه شدم به کل توصيه هايی که اقای مطلق کرده بودن رو يادم رفت! باکنجکاوی گفتم :چه توصيه ای؟ _ايشون تاکيد کردن مراقبتون باشم مثل اين که سرما خوردين ..بهتريد خانم!؟ خوبم ثريا خوبم.. تو به کارت برس عزيزم.. _اما خانم.. ثريا جان!فقط يه قهوه برام درست کن .. راستی! _بله خانم..؟ ديشب اقای مطلق چرااينجا مونده بود؟ _خانم مثل اين که يه مشکلتی پيش اومده بود من اطلاعی ندارم.. سرمو تکون دادمو گفتم :خوبه خسته نباشی رفتم سمت اتاقم .. چه خوب بود چشمم نميخورد به چشم گيتيه سگ… رفتم تواتاقمو و رفتم سمت کلوزت لباسام .. چشمم خورد به کادوهايی که اريا برام خريده بود.. اريا برای هميشه باحرکت فول ديشبش از چشمم افتاد.. منو جلو سورنا خورد کرد و هيچ وقت نميتونم فراموش کنم.. وقتی خودت رفتی خاطراتتم نبايد باشه . لباسا و کادوهايی که برام گرفته بود.

همشو جم کردم تو يه کيسه زباله و به ثريا گفتم بده به کسی که نياز داره.. اونقدر ازش بیزار شده بودم که هيچ حسی نداشتم ديگه.. نفس عميقی کشيدمو لباسمو عوض کردم تا برم سمت کارخونه سرپايی قهوه امو خوردمو دوباره تواينه به خودم نگاه کردمو از عمارت رفتم بيرون و سوار ماشين شدم . بعد از نيم ساعت رسيدم کارخونه و از تو ماشين پياده شدم و رفتم داخل .. چه آشوبی به پا شده بود ..چه خبر بود اينجا.. رفتم جلوتر که ديدم سورنا عصبی داره عربده ميزنه سر يکی از کارکنان.. ازعربده ای که ميکشيد خوف کردم اروم رفتم سمت بابا و صداش زدم که بيخيال درحالی که سيگارشو باپاش له ميکرد برگشت سمتم.. سوالی گفتم: اين دادو فريادا واسه چيه!؟ چرا انقدر اينجا بهم ريختس.. _ صبح يکی از لبراتورا خراب شده مطلق خون به پا کرده .. اره ديگه همه مثل تو ريعيس بيخيال نيستن که مهمه براشون!

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: دالان آتش
  • ژانر: عاشقانه، خونبسی
  • نویسنده: آیلار
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 1170
  • حجم: 4 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب