دانلود رمان دارکوب از پاییز کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 587
خلاصه رمان : رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….
قسمتی از داستان رمان دارکوب
در میان صدای برخورد قاشق و چنگال ها به ظروف استیل غذاخوری، سامان یکسره حرف میزد …از اقدامش برای انتقالی به دفتر تهران که ظاهرا به نتیجه رسیده بود، از دوری راه بین خودش و نامزدش که برای اوایل ازدواج سمی مهلک است گفت. به قضیه کم شدن حقوقش و از دست رفتن حق سختیکار و دوری از مرکز رسید و در نهایت موشدواندنهای پدرزن نچندان محبوبش را به میان کشید. اشتیاقی عجیب در من وادارم میکرد که دهانش را با مشتی کاهو پرکنم تا شاید اگر به گوش های من رحم نمیکند، لطفی را به زبان بدبختش روا دارد که دیدن غذاها باعث سکوتش شد. سامان از آن دست آدم ها بود که همیشه باید تمرکز میکرد، حتی برای انتخاب غذا، نمی توانست همزمان از روزمرگی بگوید و نوع مرغ ناهارش را انتخاب کند.
البته باهوش بود، به کارش تسلط داشت و کمتر حرف تخصصی غلطی از دهانش خارج میشد. دوستی ما به زمان دانشگاه میرسید و رابطه صمیمانه ای داشتیم. اولین بار با هم بودیم که به نامزد فعلیاش مونا، شماره داد. قیافه اش تا مدت ها دیدنی بود، چشمانش میدرخشیدند! نوع نشاندادن عواطفش همیشه برایم جالب بود هرچند که این اواخر زیادی از در نصیحت کردن من وارد میشد و گاهی کفرم را درمی آورد. سینی خالیای از ردیف ظرف ها برداشتم و سراغ بوفه غذاها رفتم. – حالا سامان، با شرایطی که گفتی، گیر و گوری که نداری؟ برنامه هات ردیفه؟ نفس عمیقی کشید و با خنده جواب داد: – رامین، از هفت دولت آزادی به خدا! دهنم سرویس شده! انگار همین آدم نبوده که بیخ گوش من مینشست و وزوز میکرد که چرا زن نمیگیرم!
– تا پریروز داشتی سفره ختم انعام مینداختی که بهت جواب بعله بده، الان دهنت سرویس شده دلخور نگاهم کرد. در حین صحبت نگاهی به غذاهای مختلف روز انداختم. – خودش که نوکرش هم هستم. این مراسم عروسی شده مصیبت عظما! مامان من یه چیزی میگه، مامان مونا یه چیزی! حالا کاش قضیه به مامان من و مامان مونا ختم میشد، اینکه همسایه چی میگه، عمو چی میگه، خاله چی فرمایش میکنه … یعنی ،،،این وسط کسی نظر من و مونا رو نمیپرسه. باور کن ما اصلا نمیخواستیم عروسی بگیریم. همین که اعلام کردیم قرار نیست عروسی بگیریم، حملات زمینی و هوایی از هر دو طرف آغاز شد… باورت نمیشه، مامان خودم ،،، جوری غش کرد که میزدم توی سرم … بعدا فهمیدم فیلمش بوده! فک کن رامین! الانم از فشار خانواده هامون مراسم عروسی که گرفتیم هیچ، کلی هم داریم میریم زیر بار قرض!