دانلود رمان خدمتکار عمارت از لعیالام کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، صحنه دار، اربابی، بزرگسال، اروتیک
تعداد صفحات : 1010
خلاصه رمان : دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که… پایان خوش
قسمتی از داستان رمان خدمتکار عمارت
بازم جوابشو ندادم دستای بستشو گذاشت رو شونم تکونم داد بازم اعتنایی نکردم دست خودم نبود که. حرصم میگرفت ازاینکه دیگه حس حسادت قبل و نسبت بهم نداشت _لااقل گوشیمو بده میخام با فواد حرف بزنم. باشنیدن اسم اون عوضی با خشم دستمو از رو چشمام برداشتم و براق شدم سمتش +چه زری زدی الان؟؟؟؟ باترس وتعجب نگاهم کرد _مگ..مگه چی…گفتم +آخرین بارت باشه اسم اون کثافت و پیش من میاری با اینکه از حرفم بدش اومده بود ولی با این وجود با ترس سری تکون داد.
تقه ای به درخورد و نرمین خانوم و دوتا خدمه دیگه داخل شدن نیم نگاهی به ماهک کرد “آقا اگه اذیتتون میکنه و خسته شدین بگم ببرنش انباری پایین. ماهک نگاهی با ترس بین منو نرمین خانوم رد و بدل کردو با چشمای درشت از ترس نگام کرد. با نگاهش داشت بهم التماس میکرد اینکارو نکنم. البته که من همچین قصدی ندارم ولی برای اینکه ماهک و بترسونم تا بیشتر باهام راه بیاد سری براش تکون دادم که ماهک خودشو بیشتر بهم چسبوند و گرمای تنش منو مثل برق گرفته ها کرد باصدایی که کمی بم شده بود گفتم
+لازم شد بهتون میگم خدمه میزو کامل برامون چیدن و بعد از تکمیل کارشون با اجازه ای گفتن و بیرون رفتن. ماهک نگاه از مسیر رفتنشون گرفت و با حرص نگام کرد _دوست داشتنت اینطوری بود خنده اومد تا پشت لبام ولی سعی کردم رو ندم بهش تا پرو تراز این نشده دستمو حلقه کردم دورشو چسبوندمش به خودم ارومه اروم بود و جفتک پرونی نمیکرد بی شک این ارامشو متعلق به حرف نرمین خانوم بودم اروم لقمه ای براش گرفتم و گذاشتم دهنش. باصدای مظلومی گفت _توروخدااا دستامو باز کن احساس خفگی میکنم. به شرطی که جفتک نپرونی.