دانلود رمان جاده بیراهه از مهسا عادلی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، پلیسی
تعداد صفحات : 620
خلاصه رمان : دانیال سرگرد جوانی که در پی پرونده ی قتل سریالی متوجه خیانت زنش می شه و … میران و لینا …دختر و پسری که پنهانی صیغه ی هم شدند…میرانی که از خانواده طرد شده با یک پدر خلافکار آیا می تونه رابطش رو حفظ کنه؟ فربد و فرزامی که خیلی زود یتیم شدند …فربدی که پا تو راه اشتباهی می ذاره و فرزامی که بی خبر از همه جا پاش به یه رابطه ی مجازی باز می شه و … این داستان جمع شده ی هفت موضوع متفاوت هستش و در نهایت هفت داستان بهم متصل می شن…
قسمتی از داستان رمان جاده بیراهه
اویی که زندگی و جوانیاش را قهقهرا برده بود. -دقیقا اشتباه کردیم. جوونی کردیم. وصله ی تن هم دیگه نبودیم ما دو تا…من از یه دنیای دیگه و تو از یه دنیای دیگه. دانیال تو یه پسر بودی که با گول ظاهر و تیپ و قیافهات فکر کردم چه خبره بابا…افتادم تو عسل. حواسم به این نبود که هیچ ربطی به اونی که من میخوام نداری. حالا هم چیزی نشده که… نه خانی اومده، نه خانی رفته. تمومش کردیم…به نظرم دیگه بس کن. نمی خوامت و این نخواستن همیشگی هستش. و با خباثت ادامه داد: – ببینم تو اصلا چیزی به اسم غرور داری؟ عوضی بچه ات رو تو شکمم ریز ریز کردم. یادته واسش لباس خریده بودی؟ گفته بودم آرزوی بچه رو به دلت می ذارم، دیدی گذاشتم؟
پس حالا دست از سر من بردار چون که توی بی بته نه می تونی برای من شوهر باشی نه برای بچه ام پدر. بهت تنها چشمانش را پر نکرد بلکه ضربان قلبش را هم کاهش داد. این بار بی آنکه بخواهد سر به زیر انداخت و قطره اشکی از عسلی های مردانه اش چکید. می گویند یک مرد که اشک بریزد دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. اشک یک مرد یعنی حتی زیر پا گذاشتن آرامشی که با سیگار به وجود می آید. یعنی قلب شکستهای که بند زدهاش هم به مو بند است. بی شرمی زن پیش رویش بی حد و نصاب بود. حتینمی توانست کلمه ای را به او نسبت دهد. بالا رفتن بی اختیار دستش هم زمان با بسته شدن چشمان پروانه شد.
دستی که بالا رفته بود تا در صورت آرایش شده اش بنشیند در هوا مشت شد و زمزمه اش گوش پروانه را کرد: -حیف که مامانم یادم نداده دست رو زن جماعت بلند کنم. حیف اون همه احترامی که به تو نسبت دادم. بی بته من نیستم پروانه …بی بته تویی که همه چیز تیپ و قیافه و پول می دونی. یه روزی پشیمونمی شی البته امیدوارم نشی…امیدوارم انقدر خوشبخت بشی که حتی یادت نباشه که یه روزی یه دانیال نامی تو زندگیت بوده ولی یادت باشه چوب خدا هم صدا نداره….بی اصل نصب تویی که وقتی تو زندگیت بودم، به احساسات یه مرد دیگه گوش دادی. قدمی را به عقب برداشت و با لحنی که تمام وجود پروانه را به آتیش کشید غرید: -دیگه من و نمی بینی، دیدار به قیامت خانوم.