دانلود رمان تلبیس از شادی جمالیان کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1335
خلاصه رمان : نهال و کیهان، داستانشان با سنت شروع شد. با آداب. با نگاههایی که اجازه نمیدادند شک کنی. نهال، آن زنِ آرام خانه شد. آن همسر همدل. آن مادر فرضیِ آینده. اما چیزی در دلش همیشه زمزمه میکرد: این مسیر من نیست. با هر روزی که گذشت، گرهای باز نشد. بلکه بیشتر کور شد. سؤالات شکل گرفتند. بیپاسخ، بیصدا، بیصدا اما واقعی. و بعد… خیانت. نه به جسم. به جانِ رابطه. به اعتماد. و حالا، حقیقت پشت چهرهها گم شده. آیا کیهان مقصر بود؟ یا نهال، با سکوتهای طولانیاش، با تظاهر به رضایت؟
«تلبیس به معنی پوشاندن، پنهان کردن حقیقت، پنهان داشتن مکرو عیب، فریب»
قسمتی از داستان رمان تلبیس
یک هفته است حرف نمیزنیم هانیه تنها واسطه میان ماست گاهی چیزی میگوید که خنده کیهان را به دنبال دارد. نفسم را بیرون میدهم کیهان کت و گوشی اش را روی مبل رها میکند و خطاب به هانیه میگوید من اینا رو میذارم تو ماشین تو وسایل منو بیار. هانیه سری تکان میدهد با رفتن کیهان انگار نفسم کم میشود هانیه نگاهی سرسری به خانه میکند و میپرسد نمی خواین آخر کنید؟ من قهر نیستم هانيه کاش نمیرفتیم سفرا. پوزخندی میزنم تلفن کیهان زنگ میخورد و هانیه میپرسد: – Fm کیه؟ شانه بالا می اندازم گوشی به قدری زنگ میخورد که ساکت میشود هانیه از یخچال دو بطری آب معدنی برمیدارد. با صدای بلندی می گوید: کیفش اینا رو بردار به هوای دادن اینا حرف بزنید. سری تکان میدهم
دستم که برای برداشتن لوزام کیهان دراز میشود دوباره گوشی کیهان زنگ میخورد همان اف ام است با تردید گوشی را برمی دارم و الو نگفته صدای زنی گوشم را پر میکند. – کیهان جان… چرا جواب نمیدی یخ میزنم صدای زن پتکی روی سرم میشود. وا میروم گوشی از دستم سر میخورد و روی زمین می افتد. هانیه با تعجب نگاهم میکند. قدمی به عقب برمیدارم چشم هایم خیس از اشک میشود هانیه به سمتم می آید صدایش را میشنوم اما زبانم یاری نمیکند جوابش را بدهم. چی شد نهال؟ کی بود؟ چی بهت گفت؟ خودم را میان آغوشش جا میدهم و اشک هایم بی امان می بارند. صدای زن بارها و بارها در گوشم زنگ میزند کسی هست که کیهان مراکیهان جان خطاب میکند کسی که میگوید چرا جواب نمیدی؟
انگار تمام سوالاتم به یکباره جواب میگیرند. من خوش باور فکر میکردم کیهان درگیر است کار میکند نه کیهان درگیر است اما نه درگیر کار درگیر زنی که قطعا دوستش دارد کیهان مرا به زور به زندگی اش راه داده است. صدای زنگ در بلند میشود و هانیه همانطور که مرا در میان آغوشش گرفته میگوید. – نهال کيهانه. از او فاصله میگیرم زن عصیانگری در وجودم میگوید برو و هرچه میخواهی بگو و بپرس چرا وقتی کسی در زندگی ات هست مرا همسفر خودت کردی. زن دیوانه ای در وجودم حسادت و طعم تلخ و حال بهم زن خیانت را چشیده است و حالا میخواهد دنیا را به هم بریزد. زنی در وجودم برای زندگی اش زار میزند. نگاهم تا چمدان کشیده میشود من چه سفری بروم
بروم تا زندگی ام را دو دستی تقدیم زن دیگری کنم بروم که بیاید و بالش مرا صاحب شود؟ مغزم خالی شده است اگر کیهان مرا نمیخواهد چرا نمی گوید اصلا از کی وارد زندگی او شده است. کیهان دوباره و دوباره زنگ میزند. هانیه صدایم میزند و من گنگ و مات به آیفونی که یکسره روشن میشود نگاه میکنم. صداها در گوشم اکو می شود گنگ و نامفهوم انگار سرم را زیر آب کردهاند و بالای سرم حرف میزنند. طول میکشد، قدری که یک چیزی در وجودم جان بگیرد. دستی بیاید و سیلی محکمی به گوشم بزند. به سمت هانیه میچرخم بریم به پرواز برسیم. مات نگاهم میکند جای خالی نوازش های کیهان رو بدنم درد میکند. جای خالی اش میان لحظات زندگی ام نعره میکشد برای من قلدری میکرد تا این سفر باعث عذاب وجدانم شود؟