دانلود رمان تلاطم آبی یک رویا از سحر مهدی زاده کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 558
خلاصه رمان : دریای پرتلاطم زندگی دو آدم؛ اولی پسری که داغدیدهی گلی است که بخاطر اشتباه او پرپر شد و او فرصتی برای جبران اشتباهش نداشت. دیگری دختری بیپناه و زخم خورده از بازی روزگار که در یک نیمه شب بارانی، بخاطر یک اتفاق، بر دنیای پر انتقام پسری شیر صفت سقوط میکند. عشق برای این دو زندگی پلی میشود برای عبور از تلاطم بی وقفهی دریای حوادث تا رسیدن به رویای آبی آرامش.
قسمتی از داستان رمان تلاطم آبی یک رویا
هق هقم بلند شد. یه قطره اشک از چشمش چکید: – الهی بمیرم برای دلت و بی مادریت عزیزم. چرا حسودی کنی؟ من خودم میشم مادرت. من هم مادر خودت بدون. اینجوری اشک نریز آخه دلم تاب نمیاره. سرم رو گذاشتم رو پاش و موهام رو نوازش کرد. – اگه مامان بابام زنده بودن، این بلاها سرم نمیومد. اگه مامانم بود، .غ.ب لم میکرد، نـوازشم میکرد تا غصه نخورم. اگه بابام بود، ازم مراقبت میکرد و نمیذاشت کسی بلایی سرم بیاره. اگه تنها نبودم، کسی ازم سواستفاده نمیکرد. چرا خدا اینقدر من رو تنها کرد؟ چرا… مادرجون نذاشت به گلایه هام ادامه بدم: – هیس دخترنازم. آروم باش. دیگه تنها نیستی. نمیذارم دیگه فکر کنی تنهایی. ما هستیم زا این به بعد.
مارو مثل خانواده ی خودت بدون. قربون خدا برم که هیچ کارش بی حکمت نیست. میدونم هک تو هم بی دلیل سر راه رادمان من قرار نگرفتی. ما خودمون میشیم پناهت. من خودم نـوازشت میکنم، خودم ازت مراقبت میکنم عزیزم. پیش خودمون نگهت میدارم حداقل تا وقتی که دوستت از سفر بیاد. بااین گریه های تو دل سنگ هم باشه آب میشه آخه من که جای خود دارم. میون هق هقم گفتم: – نه مادرجون، شما خیلی خوبید. شما خیلی به من محبت دارید. همین که بهم اعتماد کردید هی و شب مهمونتون بودم، برام یه دنیا ارزش داره. اما نمیتونم سربارتون بشم. من هم باید برم دنبال زندگی خودم. با اعتراض گفت: باز اِ – که داری مخالفت میکنی. من عزی از ز دست دادم.
مادر این بچه ها، دخترک نازپرورده ام تو اوج جوونیش، جوون مرگ شد. توهم مثل دختر خودم. نمیدونم چرا از لحظه اول که تو .آ. غـ.وشم گرفتمت حال و هوای گُنگی دارم. روی منِ مادر رو زمین ننداز. تا اومدن دوستت پیش ما بمون، بذار خیال من هم بابتت راحت باشه. با تردید نگاهش کردم: – آخه اینجوری… چشمهاش لبریز از اشک شد: – بذار من هم چند روز فکر کنم که بازم دخترم رو کنارم دارم. روشان من هم بی پناه بود. تورو که میبینم یاد اون میفتم. نمیدونستم این دختر روشان نام کی بود. فقط خواهش چشم های این زن رو آشکارا میدیدم. اگه میتونستم به خواهش دلم نه بگم، به خواهش این مادر مهربون و دلسوز نمیتونستم. میتونستم؟ قدرتش رو ابدا نداشتم. – چشم. تا دوستم برگرده اینجا میمونم.