دانلود رمان تشریفات از سرو روحی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تعداد صفحات : 2464
خلاصه رمان : در آغاز راه، همه چیز در برابر من ایستاده بود. دشمنان، سرسخت؛ و پدر و مادر، خاموش با نگاهی که میگفت: «برنگرد، این راه تو نیست…» اما من رفتم. و وقتی نرفتم را ادامه دادم، کمکم دشمنان لبخند زدند، و آن دو نگاه سرد، گرم شدند. تشریفات، دنیای من است؛ دنیایی که در آغاز، فقط دیوارهای تهیاش بود و من، مستِ رؤیاهای خویش. اما از جایی به بعد، مستی شد تکرار، شد عادت، شد توبهای بیانتها: برگرد، بازگرد… و من عهد بستم: «دیگر نمینوشم…» مگر امشب… و فردا شب… و تمام شبهای پس از آن…
قسمتی از داستان رمان تشریفات
یزدان پوزخندی زد و گفت: اون خودشو کنار کشید؟! اون تا روز اخر داشت التماس میکرد! تا یک ساعت قبل از عقدمون به شادی پیام داد! گفت نکن! نرو … صبر کن! شادی ولش کرد سوفی. بخاطر همون صیغه! بخاطر همون زن پنجاه و پنج ساله ای که یک سال تمام وقت و عمرشو تلف کرد! شادی بخاطر همین چیزا ولش کرد. اون واسش افت داره بگه یه دختر ولش کرده ! میگه خودمو کنار کشیدم! تو ادم عاقل… تو ببین چرا رفته خونه ی شادی رو خریده ! چرا تک تک تشریفاتوسایل شادی تو خونه اشه! چرا عکس شادی یه طرف دیوار اتاقشه …! تو عاقل… سوفی صدای شادی هم تو گوشی تلفن خونه اشه! تو ادم عاقل… تو بگو چرا؟! ساکت نگاهش میکردم.یزدان با حرص گفت: بامداد میگه … اره میگه صادقانه میگه!
ولی نه همه اشو! از وسط ماجرا میگه … از جایی که به خودش ضربه نزنه میگه! …هوفی کرد و گفت: بامداد هیچ وقت رو بازی نمیکنه! همیشه یه حرف هایی نگ می داره برای خودش! یه رازهایی برای خودش داره که هیچ کس محرم شنیدن نیست!سرمو پایین انداختم. یزدان با حرص نفس نفس میزد.یه نفس عمیق کشید و گفتم: تو که میدونستی … رابطه اشونو میدونستی… چرا با شادی عقد کردی؟!خنده ای کرد وگفت: خریت! فکر کردم خوشبختش میکنم! فکر کردم میتونم بامداد فرهمند رو از ذهنش پاک کنم! فکر کردم شادی که اومده طرف من … برای خودم اومده … نه واسه ی ازار دادن بامداد! که بیشتر خودشو ازار داد! دوستش داشتم! خیلی دوستش داشتم! سکوت کرد. چند ثانیه ی کوتاه…
تشریفاتبه ارومی لب زد: برای بامداد گرون تموم شد که یه دختری اونو ول کنه بچسبه به من! منی که یه کافه چی بودم! یه اشپز ساده ! بامدادی که تو هر سفرش یه نفر التماسش میکرد فقط شماره اش رو بهش بده ! بامدادی که حداقل جلوی چشم خودم پیشنهاد ده تا کارگردان و تهیه کننده رو برای بازیگری رد کرد ! بامدادی که صدای خوب داشت… خلبان بود. سرش به تنش میرزید! پول داشت. سواد داشت! تیپ داشت… از برند خمیر دندون تا کت و شلوار… تا کیف وکفش چرم … ازش میخواستن مدل باشه! بامداد رد میکرد! چیزهایی رو پشت گوش مینداخت که ارزوی هر ادمی بود! هرجوونی! پوزخندی زد و گفت: ولی واسه ی بامداد سنگین بود شادی ولش کنه! واسه ی من نه … انگار یه بارم که شده
من یه سر و گردن از بامداد بالاتربودم! حداقل برای شادی…تو اون دوره! با صدای گرفته ای گفتم: دوره ای که باشادی بودی… بامداد مزاحمتون … یعنی…میون حرفم گفت: نه. هیچوقت منکر این نمیشم که وقتی من و شادی با هم جدی شدیم ، کاملا خودشو کنار کشید. منکر این نمیشم که بعد از عقد هیچ رفتار غلطی ازش ندیدم … منکر این نمیشم که قبل از عقدمون ساعت ها باهام حرف زد و دعوا کرد و نصیحت کرد که نکنم! که غلطه … ولی ادم یه وقت هایی خر میشه که اصلا انتظار نداره! یه وقت هایی تو چاه وچاله میفته که هر روز از کنار اون چاله رد میشده و با خودش میگفته من هیچ وقت تو این نمیفتم! سوفی بامداد به من … به شخص من هیچ بدی ای نکرده! اونی که تو این ماجرا بد کرد شادی بود … هم به من …