دانلود رمان تارگت از گیسو خزان کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : 5392
خلاصه رمان : میران محمدی از زخمهای عمیق گذشته رنج میبرد. او در جستجوی آرامش، به دنبال انتقام از کسی است که موجب نابودی آرامش او شده. پس از تلاشهای بسیار، به دختر آن شخص میرسد و او را هدف اصلی خود قرار میدهد. این دختر ساده و مطیع، به نظر میرسد مناسبترین فرد برای پرداخت بهای اشتباهات مادرش باشد. برای میران، او همان کسی است که باید تاوان همه زخمهای گذشتهاش را پس بدهد.
قسمتی از داستان رمان تارگت
هنوز از بهت دیدنش در نیومده بودم که چرخیدن سمت جایی که من و ایستاده بودم و منم سریع خودم و پشت دیواری با یکی دو تا درخت استتار شده بود قایم کردم خیلی طول نکشید که اومدن کنار خیابون و آراد با دست تكون دادن واسه یه تاکسی نگهش داشت و در عقب و برای سوار شدن دختره باز کرد. تازه اونجا بود که تونستم چهره دختره رو هم ببینم و تشخيص بدم یکی از بچه های دانشگاه خودمونه.. هم کلاسيمون محسوب نمیشد چون ورودی سال بعدیمون بود و خب.. یک سال ازمون کوچیکتر ولی به هر حال هم من هم آفرین و هم آراد بارها و بارها تو دانشگاه دیده بودیمش. به خصوص با اون شیطنتایی که همراه بچه های اکیپشون تو حیاط از خودشون بروز می دادن. واقعاً ارزش این دختر که بارها شاهد بودیم با نگاه سعی داشت
به اکثر پسرای خوشتیپ دانشگاه نخ بده. از آفرینی که بعد دوست شدنش با آراد. به کل توی محیط دانشگاه دور شیطنتاش و خط کشید و از هیچ طریقی جلب توجه نکرد. بیشتره؟ دیگه نفهمیدم دختره کی رفت و بعد از اون آراد کی سوار ماشین خودش شد و رفت فقط وقتی مطمئن شدم نیستن از پشت درختا بیرون اومدم در حالیکه هنوز ضربان قلبم تند بود و حالم منقلب به خاطر دیدن اون صحنه ای که میتونست. آینده آفرین و به طور کامل زیر و رو کنه. حالا من مونده بودم با فهمیدن واقعیتی که نمی دونستم باید به گوش آفرین میرسوندم. یا خودم و دخالت نمی دادم و میذاشتم. خودش به این نتیجه برسه که آراد دیگه آدم زندگیش نیست مسلماً منی که نه حرفاشون و شنیدم و نه می تونستم با اطمینان مهر رابطه داشتن بزنم روشون.
آدمی نبودم که صحنه ای که چند دقیقه پیش دیدم.. موضوع کم اهمیتی نبود که بخوام به کل فراموشش کنم ولی.. حداقل می تونستم به خاطر امروز که روز مهمی توی رابطه ام با میران بود. به گوشه دور از دسترس تو ذهنم قرارش بدم و بعداً تو یه فرصت مناسب تر بهش فکر کنم. سوار ماشین که شدم مثل همیشه دستش و برای دست دادن جلو آورد و منم به لطف نزدیک تر شدن رابطه امون تو این به ماه و خورده ای از خدا خواسته دستم و دادم. توی دست همیشه گرمش لبخندی رو لبش نشست و اون یکی دستش و برای نوازش گونه ام دراز کرد خدا رو شکر از اون آدمایی نبود که ریسک بوسیدن و توی ماشین به جون بخره و از نظرش این کار به جور بی عاری و بی غیرتی محسوب می شد که فقط جنبه جلب توجه برای چشمای
هرزه این و اون و داشت حالا شاید من دلایل خودم و داشتم و بیشتر از سر خجالت راضی به این کار نبودم .ولی به عقاید میران هم تو این زمینه احترام میذاشتم. خسته نباشی خانوم. – مرسی. سلامت باشی. – خلاص شدی دیگه نه؟ وای آره به نفس راحت بکشم تا آخر تابستون مردم تو این چند هفته امتحان. چپی بهم انداخت و ماشین و روشن کرد سریع لبخندی رو لبم نشست و قیافه مظلومانه ای به خودم گرفتم که بیخیال توبیخ کردن بشه. دیگه شناخته بودمش و میدونستم رو این طرز حرف زدن زیادی حساسه و اگه الکی هم تو حرفام اسم مرگ و مردن و این چیزا رو به زبون بیارم سریع واکنش نشون میده که خدا رو شکر اینبار بیخیال شد و پرسید: – تقوی هم دیدی؟ – آره از شانس گندم همون موقع که داشتم برگه ام و می دادم سر رسید.