رمان تابوتم را می‌خواهم از دینا خالص دانلود رایگان

رمان تابوتم را می‌خواهم از دینا خالص با لینک مستقیم

دانلود رمان تابوتم را می‌خواهم از دینا خالص کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، جنایی، تراژدی

تعداد صفحات : 1287

خلاصه رمان : فروخته شد… نه به‌دست یک غریبه، بلکه به‌دست زنی که مادر صدایش می‌زد. کسی که به‌جای مهر، با دستان خودش او را به قعر تاریکی فرستاد… حالا گرفتار مافیاست، در دنیایی که هر شبش با سه جمله نفس می‌کشد: «ازش متنفرم…» «لطفاً کتکم نزن…» «کی تموم میشه…؟» ما هیچ‌چیز تمام نمی‌شود. و تنها آرزویش، یک تابوت است… نه برای مرگ، بلکه برای فرار از زندگی‌ای که سال‌هاست او را تکه‌تکه کرده.

قسمتی از داستان رمان تابوتم را می‌خواهم

_ نمیدونم ! چند لحظه عمیق به او فکر کرد : _ به نظرم تو واقعا برادر بزرگتر خوبی هستی ، تو ارباب سخت گیری هستی اما ندیدم بدون دلیل کسی رو مجازات کنی درمورد زیر دستات عدالت رو رعایت میکنی ! البته یه مورد نقض هست که بدون دلیل یکی از زیر دستات رو زدی ! مرد نگاهش در اطراف می گشت . دکمه بالایی پیراهنش را باز کرد و دختر ادامه داد : _ اون نگهبانی که اون روز داشتم با ناپی بازی میکردم اومدی یه راست زدیش ! اون بیچاره هیچ تقصیری نداشت ! سجکین جدی نگاهش کرد : _ اون داشت تو رو با لبخند نگاه میکرد ، اصلا خوشم نیومد ! دختر با تعجب و دهانی باز گفت : _ فقط همین ؟؟ چون داشت لبخند میزد زدیش ؟ اصلا صبر کن من حرفم رو پس میگیرم ! اصلا ارباب خوبی نیستی ! جدی همان طور که شیشه ی ودکا را کنار گذاشت و بیخیال آن شد گفت : _ تو فرق داری ، خوشم نمیاد کسی اونطوری نگات کنه !

دختر با اخم ریزی گفت : _ احساس میکنم آدم عجیبی شدی ، شاید به خاطر سم باشه ؟ یعنی امکان داره ؟! پوزخندی روی لب سجکین نشست : _ من مست نیستم خانوم ، حرفات یادم میمونه ! بهتره قشنگ حرف بزنی ! دختر به او نگاه کرد . این مرد چرا اینقدر غیر قابل پیش بینی بود . همیشه حتی وقتی تلاش میکرد تا مهربان باشد باز هم یک رگه از خشونت در رفتار و حرف هایش پیدا میشد . او انگار به این خشم درونش عادت کرده بود ! _ تو خیلی خشنی ! _ باید باشم ! _ ولی تو اینقدر بهش عادت کردی که دیگه مهربونیات هم عجیب شده ! وقتی مثلا تلاش میکنی که با دوقلو ها مهربون باشی … دختر ریز ریز خندید : _ اگه بگم عصبانی نمیشی ؟ سجکین با لبخند کوچکی بر لب گفت : _ قول نمیدم ، ولی بگو ! دختر با خنده ای کنترل شده گفت : _ خیلی بانمک میشی ! سجکین تقریبا جا خورد .

این دختر برداشتش از بانمک چه بود که به من می گفت بانمک ؟؟؟؟ _ مثلا اخم میکنی و به دو قلو ها میگی ” شما دو تا جونور چرا مواظب نیستین ها ” یا ” شما دو تا الدنگ دلتون میخواد بمیرین که رفتین فلان جا ؟ دفعه بعد بهتر نیست خودتون رو بندازین توی آکواریوم ؟ ” دختر وقتی این رفتار و مواظبت خشن او را می دید خنده اش میگرفت . _ بازم میگم من مست نیستم ! گلسا با لبخندی قشنگ رو به او گفت : _ واقعا نیستی ؟؟ نگاه مرد روی چشم ها و صورت او گشت . اخمی ریز روی صورتش نشست و سریع نگاه از او گرفت : _ اگه به یه مرد که توی الکل زیاده روی کرده اینطوری نگاه کنی اتفاق بدی می یوفته ! گلسا بیخیال گفت : _ ولی تو گفتی که مست نیستی ! دختر میدانست او زیاده روی کرده اما مطمئنا مست نبود ! _ میشه منم یه سوال بپرسم ؟ خیلی درموردش فکر کردم ولی هر بار عصبی میشم !

سجکین نیم نگاهی به او انداخت و بعد به صندلی اش تکیه داد و به آسمان خیره شد : _ پررو شدی ، دیگه نمیشه کاریش کرد ! _ چرا همیشه به لباس پوشیدن من گیر میدی ؟ همش میگی بچگونه لباس پوشیدی ، یا درست لباس بپوش یا رقت انگیزی ! _ خب چون هستی ! میخوای چی بگم ؟! گلسا ناراحت رویش را از گرفت : _ تو خیلی … _ خیلی چی ؟ سجکین با لبخندی بدجنس نگاهش میکرد : _ نگفتی خیلی چی ؟ _ خیلی بدجنسی ! سچکین خندید و گفت : _ ممنون از تعریفت ! _ ولی بقیه همیشه بهم میگن که خوشگل شدم ! من میدونم اگه زشت بودم که منو نمیخریدی ! سجکین خندید و به قیافه ی اخموی دختر نگاه کرد . او واقعا میخواست چنین چیزی را از من بشنود ؟ منتظر چه بود ؟ از اذیت کردن او لذت میبرد : _ شاید بقیه چشم هاشون مشکل داره ! گلسا پوفی کشید و گفت : _ آدم عجیب غریب !