آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان بی‌ چهرگان از الناز دادخواه دانلود رایگان

رمان بی‌ چهرگان از الناز دادخواه با لینک مستقیم

دانلود رمان بی‌ چهرگان از الناز دادخواه کامل رایگان

ژانر رمان : ترسناک، معمایی

تعداد صفحات : 240

رمان بی‌ چهرگان

خلاصه رمان : رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته شدن. با کنجکاوی رویا اون از طریق پرستارهای بخش حرف‌هایی در مورد محله‌ای در حاشیه‌ی شهر می‌شنوه که افراد ساکن محله دعانویس‌هایی با موکل‌ هستن که مراسمات عجیبی رو انجام می‌دن. محله‌ای که هیچ کدوم از افراد شهر جرات نزدیک شدن بهش رو ندارن. همه چیز از جایی شروع می‌شه که رویا و ستاره از روی کنجکاوی پا به یکی از مراسم‌های بابازار و مامازار می‌ذارن. وقتی راه نفوذ کوچکی برای اجنه باز بشه… دیگه نمی‌شه از حضورشون در امان موند!

قسمتی از داستان رمان بی‌ چهرگان

صبح زود بیدار شدم و برای پیدا کردن مسیر سوپرمارکت و نونوایی از خونه بیرون رفتم. هوای اول صبح خنک بودف تک و توک از خونه های اطراف بچه هایی با لباس فرم مدرسه برای امتحانات خرداد عازم مدرسه میشدن. با پرسوجو نونوایی رو پیدا کردم و دوتا نون سنگک خریدم، سر راه هایپرمارکت رو هم پیدا کردم و هرچی که فکر میکردم لازم باشه خریدم. وقتی با کیسه های پر از هایپر بیرون زدم تازه به این فکر کردم که این همه کیسۀ سنگین رو چطور باید تا خونه ببرم. گوشی رو از جیبم درآوردم و شمارۀ ستاره رو گرفتم. بوق اول به دومی نرسیده بود که جواب داد. «بهخدا نزدیکم دارم میام.» خندهام گرفت و گفتم:

«من جلوی هایپر سر خیابون وایسادم. بیا سوارم کن.» «چند دقیقه دیگه میرسم بهت. تو سایه بمون تا بیام.» روی صندلی های ایستگاه تاکسی نشستم و تا رسیدن ستاره چشم به مغازه هایی دوختم که یکی یکی کرکره ها رو بالا میدادن و کار رو شروع میکردن. مپ گوشی رو باز کردم و چندباری مسیرهای منتهی به بیمارستان رو چک کردم. دلیل انتخاب این محل نزدیکیش به بیمارستان بود. صبح با بیست دقیقه پیاده روی به بیمارستان میرسیدم.

با صدای بوق ماشینی سرم رو بالا گرفتم. ستاره شیشه رو پایین داده بود و برام دست تکون میداد. خریدها رو توی صندوق عقب گذاشتم و خودم هم کنار ستاره نشستم. از گرما مانتوی لباسم با خیسی به تنم چسبیده بود. هرچی زمان بیشتر میگذشت داغی هوا نفسگیرتر میشد. ستاره توی آینه موهاش رو مرتب کرد و گفت: «عموم تا یه ساعت دیگه وسایل منو میاره. پسرعموم هم گفت تا ظهر میاد لوستر و پردهها رو نصب میکنه.» با سر به صندوق عقب اشاره کردم و گفتم: «من هرچی به ذهنم رسید خریدم. لوازم بهداشتی و خوراکی. ولی بازم هنوز خیلی کار مونده.»

«چند روزی طول میکشه جابه جا بشیم.  کمربندم رو بستم و ماشین حرکت کرد. رو به ستاره کردم و پرسیدم: «من هنوز موندم مامان بابات چطور رضایت دادن خونه جدا بگیری. مامان من با اینکه میدونست دارم میام شهر غریب پدرم رو درآورد اینقدر گفت برو پانسیون. بعد تو که کلاً چند قدم با مامانت اینا فاصله داری…» ستاره خندید و گفت: «برزو که از خداش بود من زودتر برم. میدونی من اینقدر خونه رو شلوغ میکنم و مزاحمم که همه دوست دارن زودتر از شر من راحت شن. مامانم دیشب میگفت خدا به رویا رحم کنه».

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: بی‌ چهرگان
  • ژانر: ترسناک، معمایی
  • نویسنده: الناز دادخواه
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 240
  • حجم: 1.37 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
لینک های دانلود
  • 287 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=5759
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.