آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان بی معرفت از محدثه اکبری دانلود رایگان

رمان بی معرفت از محدثه اکبری با لینک مستقیم

دانلود رمان بی معرفت از محدثه اکبری کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، غمگین

تعداد صفحات : 517

رمان بی معرفت

خلاصه رمان : دختری از جنس عشق، با غم‌ها و دردهای نهفته در دل؛ پسری شبیه فرهاد، که برای شیرینش از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند؛ کوه کندن در برابر عشق او چیزی ناچیز است. اما ناگهان خبری می‌رسد؛ خبری که همچون تبر، امیدهای آن فرهادنما را می‌شکند. حال پرسش اینجاست: آیا این خبر می‌تواند عشقش را نابود کند، یا او باز هم خواهد جنگید تا شیرینش را خوشبخت کند، حتی اگر شادی او در کنار دیگری باشد؟

قسمتی از داستان رمان بی معرفت

– سلام. نگار که زودتر از سارا وارد شده بود، جواب سلامم رو داد: – سلام، عیدت مبارک!- هه! چه عیدی؟ سارا که تازه کفش هاش رو درآورده بود، وارد شد و با خوشحالی گفت: – سلام، خوبی عزیزم؟ سال نو مبارک!- سلام. سهند پرید بغلم، گونش رو محکم بوسیدم، اون هم بوسم کرد و گفت: – سلام خاله! عیدت مبارک.– سلام عشق خاله! عید تو هم مبارک. تعارفشون کردم، روی مبل های توی سالن نشستن، خودم هم توی آشپزخونه رفتم، کتری رو آب کردم و روی گاز گذاشتم.ظرف شیرینی رو از تو یخچال بیرون آوردم، سه تا هم میوه خوری برداشتم و توی سالن رفتم. سارا به سمتم چرخید و گفت: – بیا بشین، اومدیم ببینیمت و باهات صحبت کنیم.– میام.میوه خوری ها رو جلوشون گذاشتم، شیرینی رو براشون تعارف کردم و دوباره توی آشپزخونه برگشتم. میوه شستم و خشک کردم، چایی هم دم کردم و همراه میوه ها توی سالن بردم.

سهند اومد کنارم نشست، باز هم بوسش کردم. این بار صدای نگار بلند شد.– نمیخوای برگردی خونه؟ – کدوم خونه؟ مگه خونه ای هم مونده؟ دوباره برم چی بشنوم؟ سارا به سمتم و با دلسوزی گفت: – رکسانا! آرشام از کارهاش پشیمونه، میدونه اشتباه کردهدیگه عصبی شدم و داد زدم: – شما دوست منین یا اون؟ اگه اومدین این چیزها رو بگین من نمیخوام بشنوم! پاشین برین خونتون. نگار از جاش بلند شد، اومد سمتم، جلوم روی دو تا زانوش نشست، دست هام رو توی دست هاش گرفت و گفت: – ما دوست توایم، هر چی میگیم خوبیت رو میخوایم. این بار بغضم چاشنی اون عصبانیت شده بود. – خوبیم رو می خواین؟ خوبیم اینه که برگردم اونجا، اونم تا می تونه اذیتم کنه؟ شما اون ده روز پیش من نبودین ونمیدونین چی به سرم آورد! دیگه تحمل ندارم، دیگه نمی تونم به اون خونه برگردم!

سارا اشک های صورتم رو پاک کرد و گفت: – باشه آبجی جونم! اصلا دیگه هیچی نمی گیم، تو گریه نکن. این دفعه سهند اومد تو بغلم نشست، با اون دست های کوچولوش صورتم رو قاب گرفت و گفت: – خاله! گریه نکن چشم هات زشت میشن ها!سرش رو توی بغلم گرفتم و گفتم:– باشه خاله! گریه نمی کنم. تلوزیون رو روشن کردم و زدم شبکه کودک برای سهند، اون هم با علاقه نشست به فیلم دیدن. یه کم دیگه موندن، باهام حرف زدن و بعد پا شدن و رفتن. من هم دوباره توی اتاق برگشتم. هنوز یه قدم هم برنداشته بودم که دوباره آیفون زنگ خورد. رفتم سمتش، وای آرشام بود! فقط از پشت آیفون نگاهش کردم؛ ته ریش درآورده بود، زیر چشم هاش گود افتاده بود و خیلی هم لاغر شده بود. خستگی رو از همه جای صورتش میشد تشخیص داد. چندین بار پشت سر هم آیفون رو زد و وقتی دید باز نمیشه رفت.

همون جا کنار در نشستم، زانوهام رو توی بغلم گرفتم، سرم رو روشون گذاشتم و با صدا گریه می کردم. خدا! دیگه تحمل ندارم، یا جونم رو بگیر یا یه کاری کن زندگیم مثل روز اولش بشه. دو ساعتی گذشت تا مامان اینها اومدن. با دیدن ظرف های میوه، پرسیدن کی خونه بوده و جواب گرفتن. آرمینا و مهرداد هم اومدن. توی اتاق رفتم. خسته بودم، گریه هم که کرده بودم، چشم هام خسته بودن؛ ولی سردرد دوباره به سراغم اومده بود.اون روز این قدر اعصابم خراب بود که فراموش کردم قرص هام رو بردارم. توی آشپزخونه رفتم، دو تا قرص مسکن برداشتم و با هم خوردم که داد مامانم دراومد.– رکسانا! چرا دو تا خوردی؟ – سرم درد میکنه، همینا هم کمن و اثر نمیکنن. – یه چیزیت میشه دیوونه! خب بگو بابات برات قرص میگیره. – نمیخوام مامان جان! بادمجون بم آفت نداره. – وا! این جوری نگو دخترم! بشین برات یه جوشونده بیارم سرت بهتر شه.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: بی معرفت
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، غمگین
  • نویسنده: محدثه اکبری
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 517
  • حجم: 5 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
لینک های دانلود
  • 4 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=12669
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.