دانلود رمان بچه بسیجی از شادی قربانی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشاقانه، کل کلی، استاد دانشجو، صحنه دار
تعداد صفحات : 1063
خلاصه رمان : دختر لوند و جذابی که از دین به دوره پسری بسیجی و خدایی که از قضا توی گشت ارشاد کار میکنه این آقا پسر ما یه زنم داره اما دست روزگار کاری میکنه که نازنین لوند و جذاب بشه همسر دومش اما روزگار چرخش داره و باعث میشه تا از هم جدا بشن اونم بخاطر اشتباهشون…هردو عاشق هم دیگه هستن اما درتصوری اشتباه فکر میکنند که طرف مقابلشون ازش متنفره…چندسال میگذره هنوز عاشق هم هستن پسر بسیجیمون دیگه بسیجی نیست حالا شده یک جنتلمن واقعی شده مرد رویایی هر دختری و دختر قصمون هنوز دلش با اونه دوباره دیداری تازه کلکل های استاد دانشجویی و عشقی داغ و آتشین…
قسمتی از داستان رمان بچه بسیجی
با حرص به گوشی خیره شده بودم، حتی از اسمش هم متنفر بودم، باید یه جور دیگه باهاش قرار میزاشتم تاالان انقدر مزاحمم نمیشد، پولشو میگرفت گورشو گم میکرد. قصد بیخیال شدن نداشت، با حرص فلش سبز رنگ رو کشیدم و غریدم _چیه، باز چه مرگته. حتی از صداش هم متنفر بودم؛ _عه عه عه نشد خانم، ادم که با پدر بچه اش اینجوری حرف نمیزنه. حس میکردم تا ناکجا ابادم سوخته؛ _ببین منو، بار اخرت باشه این حرفو از دهنت در اوردی، وگرنه بلایی سرت میارم نفهمی از کجا خوردی.
صدای پوزخندش تو گوشم پیچید؛ با شنیدن صدای اسانسور در رو باز کردم که فورا اومد داخل. حالم از اون قیافه اش بهم میخورد. با نیش باز بهم زل زده بود؛ _سلام خانم چپی نگاهش کردم که خندید؛ _گل پسرم کجاست؟ حرصی به سمتش چرخیدم، دوقدمی که جلو اومده بود عقب برگشت: _بار اخرت باشه گفتی پسرم، اون بچه تو نیست فهمیدی؟! پوزخندی روی لبش نشست: _چه بخوای و چه نخوای اون بچه رو من ساختم، بریم ازمایش بدیم؟ _روز اول که برق پولا چشماتو زده بود بچه ام بچه ام راه ننداخته بودی!
_توم کمتر از من نبودی، واسه نگه داشتن شوهرت پای یه بچه رو به این دنیا باز کردی _اون بچه اینده خوبی داره، نگران نباش وارد اتاقم شدم و پول رو از کشو بیرون کشیدم که نگاهم از اینه اتاق بهش افتاد. وارد شده بود و نگاه کثیفش روی اندامم میچرخید. سریع به سمتش چرخیدم و پول رو کف دستش کوبیدم؛ _اینم پول، ولی اخرین پولیه که دارم بهت … ، حالا زودتر برو نگاهش بین لب ها در گردش بود، دستش دور کمرم حلقه شد، فورا خودم رو عقب کشیدم؛_داری چیکار میکنی؟ بکش عقب ببینم …