دانلود رمان به چشمانت مومن شدم از فاطمه سالاری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 1692
خلاصه رمان : این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی متفاوت که…
قسمتی از داستان رمان به چشمانت مومن شدم
چشمهای خمارم رو بستم، و سر دردناکم رو به پشتی مبل تکیه دادم. سردردم هر لحظه بیشتر میشد. و این صدای کر کننده موسیقی روی دردش بیشتر تاثیر میگذاشت. اینقدر هوای سالن آلوده بود، که اکسیژن کم شده بود. فقط دود بود صدای پاشنه های کفشی که به من نزدیک میشدن رو میشنیدم. تشخیص اینکه صاحب اون کفشها یگانه است، کار سختی نبود. حامی؟ -صدای گرفته و خشدارش به گوشم رسید. مطمئنم که چیزی مصرف کرده بود، که صداش اینطور گرفته بود.
به خاطر این موضوع اخم هام بیشتر توی هم رفت. دختره بیشعور، خودش به درک فکر آبروی ما رو نمیکنه. چقدر بهش گفتم توی اینطور مهمونی ها جلوی خودت رو بگیر. سرم رو از روی پشتی مبل برداشتم و با چشمهای نیمه بازم، سر تا پاش رو برانداز کردم. مثل همیشه موهاش رو رنگ فانتزی زده بود. اینبار رنگشون بنفش بود. پیراهن کوتاه و دکلته ی بنفشش رو با موهاش ست کرده بود. و در آخر کفشهای پاشنه ده سانتی مشکی، تکمیل کننده تیپش بود.
چقدر رنگ بنفش به پوست برنزهاش میاومد. اون رو زیبا و فریبنده کرده بود. با این فکر لبم به لبخند باز شد. و عصبانیت چند دقیقه قبل رو فراموش کردم: با صدایی که به خاطر مستی کشیده شده بود. گفتم جوووون -از حرفم خوشش اومد، با ناز تابی به بدنش داد؛ لبخند پر عشوه: ای زد. گفت چرا نشستی عشقم!؟ پاشو تکونی به خودت بده. -دستش رو کشیدم، توی بغلم پرت شد :خیره به لبهای قلوهایش گفتم حوصله ندارم؛ سرم درد میکنه -با ناز انگشتش رو روی قسمت خالکوبی سینهام کشید و گفت…خودم حوصله تو سرجاش میارم، عزیزم -سرم رو توی گودی گردنش بردم. نفس عمیقی کشیدم، بعد …