دانلود رمان به تماشای دود از منیر کاظمی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 3388
خلاصه رمان : پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهرزادهش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی میجنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه میندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر داره و از بچگی همهی کادوهای گرون و قشنگش رو همین رفیق جینگ دایی میداده. حالا اون یکی عاشق دلخستهی لیلا خانم بو برده از این رابطه و تصمیم داره…
قسمتی از داستان رمان به تماشای دود
لیلا دست هایش را تا مچ کف دمپایی ها سراند. بعد ادای استارت زدن به موتوری خیالی را در آورد و مسیر آمده را به سمت فرودگاه را بالا. دوید همین که رسید پدرش پای برهنه ایستاده بود. دمپایی های زنانه کنار پایش بود و همچنان مشغول حرف زدن بود. بله آقا کار خودشونه اینا مگه حالا ول میکنن این مملکت رو خبر ندارید چه تحرکاتی دارن توی غرب میکنن. همانطور که حرف میزد دمپاییهای جدید را پوشید و بدون توجه به پارگی، کنارش به حرفش ادامه داد. لیلا که جای خوبش کنار سیم های خاردار و تماشای آن دود سیاه که حالا برای دیدن ارتفاعش باید گردنش را نود درجه به عقب خم میکرد از دست داده بود سعی کرد دوباره خودش را میان جمعیت جا کند. جمعیت کنجکاوی ر لحظه بیشتر میشد بدن کوچکش را از میان توده های درهم تنیده ی زنها به جلو هل می داد، اما وقتی که متوجه شد جایی که مردها ایستاده اند برای تماشا بهتر است، سعی کرد پسر همسایه را صدا بزند. – شمس. پسرک بلوندی که چشم هایش گشاد شده و ماوقع را شبیه دیدن یک فیلم ترسناک در سخت ترین و دلهره آورترین سکانس تماشا میکند متوجه ی او نشد.
شمس یکی دو بار پلک زد بن مژه های روشنش که انگار سفید بود در نور آفتاب برق میزد بالاخره متوجه ی صدا شد. چرخید و لیلا را دید که در تلاش برای رها شدن از جمعیت زنان سعی دارد خودش را به او برساند. زن درشت اندامی که لیلا بیش از اندازه به شکمش فشار آورده بود به چپ هلش داد. وای، چرا همچین می کنی؟ لیلا دست کشیده اش را به شمس رساند. آستین تی شرت قرمزی که پوشیده بود گرفت و خودش را به او چسباند. بعد با هیجان زل زد به دود سیاهی که حالا با کمک آتش نشانی داشت کمرنگ میشد و به زودی لاشه ی هلی کوپتر از آن میان سر بیرون می آورد. – دیدی؟ زبان به لب هایی کشید که از فرط تکرار این عادت خط دورشان خشکی زده بود بعد به شمس نگاه کرد که چند سانتی متر از او بلندتر بود. شمس که چشم از صحنه بر نمی داشت آرام زمزمه کرد. من اول از همه دیدم روی پشت بوم بودم. ليلا لب هایش را روی هم فشرد دروغگو من توی حیاط بودم. دیدم که نبودی روی پشت بوم. شمس انگار چیز مهمی نشنیده باشد حتی نگاهش نکرد. روی پشت بوم بزرگه بودم. لیلا رو گرداند به دنبال یار غارش در میان جمعیت می گشت تا با همکاری او بتواند به این حس برتر بینی شمس …