آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان باقلوای پر ماجرا از محیا داودی دانلود رایگان

رمان باقلوای پر ماجرا از محیا داودی با لینک مستقیم

دانلود رمان باقلوای پر ماجرا از محیا داودی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 2611

رمان باقلوای پر ماجرا

خلاصه رمان : کیفم و از روی صندلی عقب برداشتم و دیگه میخواستم پیاده شم که چراغ و بعد هم ماشین و خاموش کردم و اما درست یک لحظه قبل از پیاده شدنم، ماشین امیرعلی يهو يه تصوير غير ممکن جلوی چشم هام نقش بست. یهو کسی رو دیدم که با امیرعلی بودنش. اینجا بودنش محال بود و این نمیتونست واقعیت باشه من داشتم رهارو میدیدم. رها کسی بود که امیرعلی در و براش باز کرد رها کسی بود که از ماشین پیاده شد و حالا روبه روی امیر علی ایستاده بود.

قسمتی از داستان رمان باقلوای پر ماجرا

حتى نفهمیدم کی خوابم برد. صدای مامان وبابا و مجید و میشنیدم از حماقت من و زرنگی امیرعلی میگفتن و من درازکش روی تخت صداشون و میشنیدم اشک میریختم و تو همین حال خوابم برده بود. نفهمیدم کی بود شب بود یا نصفه شب بود اما خوابم برد بود و حالا روز تازه ای از راه رسیده بود. جو خونه سنگین بود. انقدر سنگین که دلم نمیخواست از اتاقم برم بیرون و یه لقمه ناهار به زور از گلوم پایین رفته بود و قید شام خوردن هم زده بودم. میل به هیچی نداشتم. نه به غذا خوردن نه به حرف زدن و دیگه نه حتی به زندگی کردن میلی نداشتم! داشتم خودخوری میکردم. داشتم به دیروز فکر میکردم به اون خوشی زود گذر، به اون ذوق بیش از اندازه که از سر خوشخیالی بود

به اینکه خیال میکردم دیگه همه چیز تموم شده و شروع جدیدی برای ما رقم خورده. فکر میکردم و واسه چند لحظه حالم خوب میشد، واسه چند لحظه دیشب و یادم میرفت و یهو با یادآوری شب تلخی که گذرونده بودم آه از نهادم بلند میشد… چیزی نمونده بود که از فکر و خیال دیوونه بشم چیزی نمونده بود که دوباره سرک و تو بالشتم فرو کنم و اشک بریزم. هرچند خالی نمیشدم اما دلم میخواست اشک بریزم دلم میخواست گریه کنم هرچند میدونستم خالی نمیشم. هرچند میدونستم دیگه کارم با گریه و زاری راه نمیفته…. دیگه هیچی اثر نمیکرد، هیچ مسکنی نبود. از شدت فکر و خیال سردرد و معده درد به سراغم اومده بود که دراز کشیدم. تو خودم جمع شدم و همزمان پیام تازه ای از امیر علی برام اومد پیامی که باز کردم

و خوندمش بیا لب پنجره من اینجام و تا نبینمت نمیرم. بلافاصله نشستم. الان باید تو مراسم خواستگاریش میبود یا دست کم تو تدارک برای آماده شدن و نمیدونستم اینجا چیکار میکنه و فقط میخواستم ردش کنم بره قبل از اینکه دردسری درست بشه یا بابا و مجید ببینش که رفتم سمت پنجره. پنجره رو باز کردم و سرم و بیرون بردم. همینجا بود درست روبه روی خونه تکیه به ماشینش ایستاده بود و گوشیش تو دستش بود که حالا با افتادن اسم و شمارش رو صفحه گوشیم فهمیدم داره باهام تماس میگیره و بعد از کشیدن نفس عمیقی جواب تماسش و دادم. سلام و احوالپرسی کرد

و اما الان اصلا وقت این حرف ها نبود که من یک راست رفتم سر اصل مطلب اینجا چیکار میکنی؟ صداش حسابی گرفته بود اومدم که باهات حرف بزنم. سریع گفتم اشتباه کردی که اومدی دیگه هیچ حرفی بین ما نمونده دیگه همه چی تموم شده. پوزخند زدم و ادامه دادم چرا اومدی اینجا؟ تو که الان باید تو مراسم خواستگاری از رها باشی صدای نفس عمیقش گوشم و پر کرد مراسم خواستگاری از رها؟ دیوونه شدی مارال؟ نوچی گفتم من نه ولی تو دیوونه شدی که به جای اینکه بری تو مراسم خواستگاری از همسر آیندت حضور داشته باشی باشدی اومدی اینجا.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: باقلوای پر ماجرا
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: محیا داودی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 2611
  • حجم: 10 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 10 بازدید
  • 55,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=10801
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.