رمان بازگشت از بلیک کراوچ دانلود رایگان

رمان بازگشت از بلیک کراوچ با لینک مستقیم

دانلود رمان بازگشت از بلیک کراوچ کامل رایگان

ژانر رمان : علمی تخیلی، هیجانی

تعداد صفحات : 563

خلاصه رمان : «بازگشت» اثر «بلیک کراوچ» در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و داستانی پرکشش درباره حافظه و واقعیت روایت می‌کند. «هلنا اسمیت» که مادرش با بیماری زوال حافظه دست‌وپنجه نرم می‌کند، تمام توانش را صرف پژوهش در حوزه علوم اعصاب و رمزگشایی از مکانیزم‌های حافظه کرده است. زمانی که «مارکوس اسلید»، مخترعی مرموز، پشتیبانی مالی بی‌حد و تیمی از محققان زبده را در اختیار او می‌گذارد، مسیر تحقیقاتش به نتایجی شگفت‌آور و هراس‌انگیز ختم می‌شود. در «منهتن» سال ۲۰۱۸، زنی درست پیش از خودکشی از بالای یک برج، به کارآگاهی که قصد نجاتش را دارد، می‌گوید که خاطراتی غیرواقعی و عجیب به ذهنش هجوم آورده خاطراتی از ازدواج با مردی که همسر نخستش پانزده سال پیش از همان مکان جان باخته بود.

قسمتی از داستان رمان بازگشت

بری می آورد. «اما دفعه پیش با این در رو باز کردم.» بری متوجه می شود که در فاصله نزدیکی از خودشان در انتهای راهرو
یک نفر دارد به سمتشان می آید. خودش را جلوی هلنا میاندازد هلنا فریاد میزند: «جی وون، نه!» صدای شلیک گلوله سکوت را در هم می شکند. از لوله تفنگی که به سمت بری نشانه رفته است چیزی شعله کشان بیرون می آید. بری همه گلوله های خشاب اسلحه گلاکش را به سمت آن صدای کرکننده لیک میکند جی وون محو شده است. همه چیز در پنج ثانیه اتفاق افتاد.
بری خشاب خالی را بیرون می آورد و خشابی پر جایش می گذارد. بری به هلنا نگاه می کند. «تو حالت خوبه؟» ره چون تو خودت «آره. خوردی.» من… وای خدا تو تیرت رو انداختی ته بری تلوتلوخوران عقب میرود خون از شکمش بیرون میزند و از پاهایش تا روی کفشش جاری میشود و بعد از نوک کفشش به کف زمین میریزد.

دور و برش را خون میگیرد. درد وجودش را پر می.کند آن قدر هیجان زده است که به روی خودش نمی آورد اما در طرف راست .
بیشتر میشود کرد که لحظه به لحظه بری زیر لب میگوید: «باید از این راهرو بریم بیر و با خودش فکر می کند یه گلوله جگرم رو سوراخ کرده. هلنا سریع او را عقب می کشد. بری کف زمین ولو می شود. بری حالا دارد خون زیادی از او می رود. خونش سرخ تیره است. بری سر بلند میکند و به هلنا میگوید: «مطه نیاد این طرف.» هلنا دور و برشان را نگاه میکند بری اسلحه اش را بر می دارد متوجه نشده بود اسلحه زمین افتاده است. بری من جلوشون رو میگیرم.» من جون سالم به در نمیبرم در سمت باشن.» شو که… یه وقتش کف اسلحه اش را بالا بگیرد اما هلنا می زند پشت دستش و با تفنگ خودش شروع به تیراندازی می کند و مردی که بری قبلا هیچ وقت او را ندیده بود مجبور میشود به راهرو برگردد.

بری می گوید: «برو. بجنب.» دنیا دارد پیش چشمانش تیره و تار میشود دگه هایش صدا می پیچد. با صورت روی زمین افتاده است و جان دارد از تنش به در می رود. باز هم صدای شلیک هلنا فریاد میزند «سرگئی مجبورم نکن این کار رو بکنم تو که من رو میشناسی!» بعد صدای دوباره تفنگ شکاری به گوش میرم و به دنبال آن صدای جیغ بری همان طور که با م مینا افتاده است چند نفر را می برد که در تقاطع راهروها میدوند، بعد برمی گردند و به سمت می کنند. مهمان ها و کارکنان هتل دارند ان
سعی میکند از جا بلند شود اما اصلا نمیتواند دستشو احساس میکند بدنش به زمین چسبیده است. پایان کارش نزدیک است. این که آرنج هایش را به زمین تکیه بزند و سرش را بالا بگیرد برایش سخت ترین کار دنیاست به هر زحمتی که هست خودش را روی آزمایشگاه قرار دارد. هم صدای شلیک گلوله به دنیا پیش چشمانش گاهی تار و گاهی واضح میشود.

خرده شیشه هایی که از برخورد گلوله به پنجره ها کف راهرو پخش شده است، به دستش فرو میرود قطره های سرد باران از شیشه های شکسته به درون ساختمان میریزد. دیوارها از جای گلوله ها سوراخ سوراخ شده اند. ه دود میدهد و ته حلق بری مزه فلز و سینه خیز از روی چند تا از پوکه فشنگ های اسلحه خودش جلو میرود و سعی میکند هلنا را صدا بزند اما تنها – که از دهانش بیرون می آید صدایی شبیه ناله است. به زحمت خودش را جلوی در آزمایشگاه میرساند . چند بدهد. می کشد تا دیدش واضح شود. هلن هلنا را میبیند که در آ ایستاده است و انگشتانش روی صفحه کلیدها و صفحه های لمسی به سرعت جابه جا میشوند دهانش را باز می کند تا هلنا را صدا بزند. هلنا برمی گردد و بری را میبیند. «میدونم زخمی شدی. دارم تلاش می کنم هرچه سریع تر برم بری که حالا نفس کشیدن لحظه به لحظه برایش دشوارتر می شود.