دانلود رمان اسمارتیز از نازنین محمد حسینی کامل رایگان
ژانر رمان : فولعاشقانه، طنز، کلکلی
تعداد صفحات : 1867
خلاصه رمان : آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم … این وسطا آقا آریا نمیدونه کی دلشو برای ملکه عذابش داده رفته …
قسمتی از داستان رمان اسمارتیز
یکی از مردا از روی صندلی بلند شد. دلم میخواست خودم رو به آریا برسونم شاید دستش رو میگرفتم و شایدم آویزون پیرا تنش میشدم. اصلا باید به دست و پاش میافتادم و التماس اونجا دور کنه از اونجایی که با دنیای واقعی ذهنیم هزاران کیلومتر فاصله داشت شبیه کشوری که توش زندگی کرده بودم نبود… حراجی بود اونم حراجی من! سرت رو انداختی پایین اومدی اینجا که چی؟ برو بیرون آقا بفرما بیرون امروز تعطیله. وسط سرش از پشت به دایره خالی بود و موهای جلوی سرش بلند و پریشون چیزی توی چندش آور بودن از، سیبیل کم نداشت.
قد بلند و خمیده داشت و رنگی تنش کرده بود. یکی از اون یکی داغون تر بودن یه آدم حسابی از توشون در نمیومد! البته که اگر آدم حسابی بودن اونجا می کردن؟ وسط اون همه اضطراب و پریشونی چه زنم رو ببرم حتما این ا ن زارو ترک میکنم بیا ببینم دنیز! اینم که فیلم هندی بود زنم!!! قار قارو؟ چقدر هیجان انگیز نکنه هیپنوتیزمی چیزی کرده بودتم؟ نه بابا مگه دیوانه اس منو بگیره؟ سگ سیبیل جلوم وایساد و سد راه آریا شد. خدایی هیبت اینا با اون کله های پر باد و خرابشون هیچ مدله سرم… جفتمونو لخت کنن بدبخت شیم! خاک به دست آریا که به سمتم راز بود.
از جلوی چشمم محو شد و قلبم شروع به تپیدن باورم نمیشد. اصلا باورم نمیشد که اومده باشه دنبالم. این رو از کجاش آورده بود؟ واقعا از کجا در اومد؟ مگه گور عرضش اندازه ی دوتا در بود مگه میشد از اینور اونورش چیزی دید؟ جلوی چشم من زنمو حراج زدید دو قورت و نیمتونم باقیه؟ خاک بر سر بی غیرتتون کنم. صداش از بس فریاد میکشید دو رگه شده هزار صداش رو توی سرش انداخته بود و با هر که میگفت پرده ی گوشم رو پاره میکرد. فقط نمیدونم چطور اون سگ سیبیل قهقهه میزد. من که داشتم جیش میکردم سرجام!