دانلود رمان استاد مسیحی از زهرا علیپور کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 299
خلاصه رمان : رمان دانشجوی چادری باحیا و استاد بی قید و بند! مسیح، استاد دانشگاه و رئیس شرکت مد و لباس با دانشجوی دختر چادری خود دچار چالش ها و رقابت های جذاب و هیجانی می شود که اخر سر، راه این دانشجو به شرکت استادش باز شده و ماجراهایی که چاشنی طنز و عاشقانه در پی دارد..
قسمتی از داستان رمان استاد مسیحی
مسائل دیگه هم برام مهمه باباجون اما خب عقیده دارم اگر بنده خدا به خود خدا معتقد نباشه توی هیچ کارش معتقد نیست. اگر بنده خدا نمازی که خواسته خداست رو نخونه هیچ ارزشی هم نمیتونه برای من قائل باشه. بابا با لبخند از جایش بلند می شود. جوابمو گرفتم باشه دخترم. بلند میشوم. میای صبحونه؟ لبخند میزنم، شما بريد من وسیله ها مو آماده کنم میام انشاء الله… بابا که میرود با خجالت در را میبندم و پشت در می نشینم. خدایا معبودا عجب امتحان سختی بود. وارد دانشگاه که می.شوم نرگس را میبینم که مشغول حرف زدن با هانیه بود. با شادابی نزدیکشان می شوم و سلام میکنم. سلام خانوم خانوما به به شورش کردین؟ هانیه با دیدنم گل از گلش می شکفد.
وای سلام فاطمه خوبی؟ خبرا رو شنیدی؟ کنجکاو چادرم را مرتب میکنم، نه چه خبری؟ نرگس پوزخند میزند. بیخیال بابا خیلی هم مهم نیست… هانیه چشمکی میزند. شاید برای تو مهم نباشه نرگس خانوم، اما واسه ما مهمه… خنده ام می گیرد. به منم میگین چی شده؟ از کنجکاوی دارم شهید میشم… هانیه با ذوق مقنعه ام را می گیرد. میگن قراره یک استاد دیگه به جای استاد ناصحی بیاد. لب هایم را میچینم خب؟ هانیه دمغ می شود. خب داره؟ خب آره خب بقیش؟ کجای ماجرا جذاب بود؟ سری از روی تاسف تکان می دهد. مشکل اینجاست که طرف از خارج برگشته حدودا سی سالشه و ازدواج نکرده. یکدفعه میزنم زیرخنده. البته نه طوری که اطرافیانم متوجهم بشوند.
آن قدر میخندم که با صدای نرگس به خودم می آیم. باشه خانوم خوش خنده شهید نشی یک وقت. لبخند میزنم. نگو شهید نشی بگو انشاء الله عاقبت بخیر شی. پوفی میکشد. من آخر نفهمیدم تو چی میخوای. بیخیال اونی که باید بدونه خودش میدونه. هانیه اما در رویای خودش به سر میبرد. وای بچه ها من از فردا دیگه سرم شلوغ میشه. واسه چی؟ واسه چی داره؟ چطوری میتونیم این استاد رو جذب خودمون کنیم؟ لبخند کمرنگی میزنم. هیچ وقت سعی نکن کسی رو به خودت جذب کنی اونم با ظاهرت. سعی کن همیشه یک جوری باشی که خدا جذبت بشه اون وقت همه چی در اختیار خودته. و بدون آن که اجازه حرفی بدهم از کنارشان عبور میکنم و سمت کلاس می روم.