آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان از یادم مبر از ایلار سبحانی دانلود رایگان

رمان از یادم مبر از ایلار سبحانی با لینک مستقیم

دانلود رمان از یادم مبر از ایلار سبحانی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، روانشناختی، خانوادگی

تعداد صفحات : 959

رمان از یادم مبر

خلاصه رمان : نهال، دختری ۲۸ ساله، در خانه‌ای کوچک و آرام زندگی می‌کند و کتاب‌فروشی دوست‌داشتنی خودش را دارد. اما زخم‌های گذشته هنوز التیام نیافته‌اند و او را از ساختن آینده‌ای روشن بازمی‌دارند. مشکلات درونی‌اش بر روی انتخاب‌هایش سایه انداخته و باعث شده که از ایجاد روابط عمیق فاصله بگیرد و تردید داشته باشد.

قسمتی از داستان رمان از یادم مبر

سرم را پایین انداختم و نگاهش نکردم نمیدانستم از کجا شروع کنم چه بگویم؟ حرف برای گفتن نداشتم. خانجان انگار فکرم را خوانده باشد، لبخند زد و گفت: میدونی مادر مثل وقتی که میخوای حیاط رو جارو کنی؛ اول باید برگها رو جمع کنی بعد خاک ها رو کنار بزنی. هرچی بمونه بو میگیره کمی مکث میکند و با دستان حنا زده اش روی دستم میزند. نذار چیزی تو دلت بمونه جان قربان. حق با خانجان بود باید دلم را آب و جارو میکردم صدای باز شدن در حیاط، رشته افکارم را پاره کرد. خانجان نیم خیز شد و از پنجره بیرون را نگاه کرد – عمو رضا برگشت حتما رفته بود دامداری سر بزنه بیا بریم سلام کنیم. بلند شدم هنوز در ذهنم درگیر حرف های خانجان بودم ولی قدم هایم را دنبال او به سمت حیاط بردم عمو رضا همان طور که با چکمه های گلی

و لباس های خاکی از در وارد میشد لبخند زد و گفت نهال خانم بالاخره اومدی خونه روشن شد! لبخندی زدم و جلو رفتم تا دستش را بفشارم. سلام، عمو جان شما خوبین؟ دستم را فشرد و خندید. خوبم دخترم خانجان از صبح می گفت منتظرته حالا که اومدی باید کلی بمونی تا خستگی از تنت دربره. خندیدم و خانجان را در آغوشم فشردم. عمو رضا به داخل آمد و پشت سرش زن عمو شهناز هم به جمعمان اضافه شد خانه پر از صدا شد؛ حرف ها خنده ها و حال واحوال های صمیمی خانجان پشت سر هم رشته خشکارها را در ماهیتابه سرخ میکرد. بوی شیرینی آرد و دارچین و روغن داغ در فضای خانه پیچیده بود طوری که حتی نفس کشیدن هم دلچسب بود. غروب نزدیک بود که زن عمو بلند شد و گفت:

میرم باغچه یه کدو بیارم بپزم عصرونه بخوریم  هنوز صدای قدم هایش از پله ها می آمد که تلفن زنگ خورد. تماس تصویری از سمت عمو سهراب بود. تصویرش که روی گوشی افتاد، کمی صحبت کردیم و او غرلند از درگیری هایش کرد در همان بین چشمهایش به سفره کوچک ما دوخته شد با لحن حسرت زده ای گفت نامردا جای منو خالی کنید. همه خندیدیم، مخصوصاً عمو رضا که با شیطنت گفت: – سهراب سهمت همین بشقاب خشکار بود ولی خب نوش جان خودمون همه خندیدیم و کمی بعد او قطع کرد. زن عمو با کدوی کوچکی برگشت پوستش سبز بود و براق عمو رضا چاقوی بزرگش را آورد وسط هال نشست و شروع کرد. به قاچ کردن کدو وقتی اولین برش را زد، رنگ نارنجی زنده اش مثل شعله ای روشن شد.

با ذوق گفتم وای چقدر خوشگله. زن عمو لبخندی زد و گفت: داری میری یکی هم برات میذارم بیری. تشکر کردم و نگاه دوباره ای به کدو انداختم که حالا قاچ هایش کنار هم در ماهیتابه چیده شده بود. عمو کمی عسل رویشان ریخت ماهیتابه را روی گاز گذاشت و بوی گرم و شیرینش در فضای خانه پیچید. خانجان نگاهی به ساعت انداخت مثل همیشه دقیق و منظم بود از جا با یا علی بلند شد و گفت: به سمت اتاقش رفت و چادر سفیدش را از گیره برداشت من و زن عمو هم در حالی که صدای ریز روغن از آشپزخانه شنیده میشد، از اوضاع کتابفروشی و اتفاقات روزمره حرف میزدیم. شام آلو مسمای خوش رنگ خانجان بود که عطرش تا سقف خانه را پر کرده بود کنار آن ظرف کوچک ترشیهای خانگی هم بود که مزه ای بی نظیر به غذا میداد.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: از یادم مبر
  • ژانر: عاشقانه، روانشناختی، خانوادگی
  • نویسنده: ایلار سبحانی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 959
  • حجم: 3 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 118 بازدید
  • 55,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=9491
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.