آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان از لیلیث به آقای ابلیس از مهسا حسینی دانلود رایگان

رمان از لیلیث به آقای ابلیس از مهسا حسینی با لینک مستقیم

دانلود رمان از لیلیث به آقای ابلیس از مهسا حسینی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، درام، آسیب‌ اجتماعی

تعداد صفحات : 2663

رمان از لیلیث به آقای ابلیس

خلاصه رمان : افرا عادت کرده که یه آدم نامرئی باشه! سال‌هاست که کسی صداش رو نمی‌شنوه و کاراش رو نمی‌بینه اما درست در بدترین شرایطِ ممکن، مردی که کابوسِ روز و شباشه بالاخره اونو می‌بینه! دیدنی که پر از دردسره و افرا آرزو می‌کنه که کاش می‌شد باز هم نامرئی بشه…

قسمتی از داستان رمان از لیلیث به آقای ابلیس

دوزخِ جاویدِ ستوده! مردی که از شرارت چیزی کم از ابلیس ندارد. قدرتِ سیاهیِ وجودش می‌تواند خورشید را از آسمان پایین بکشد و همه جا را مملو از تاریکی کند! این مرد مثلِ حفره‌ای تاریک و سیاه همه را درونِ خودش می‌کشد و می‌بلعد! این مرد خودِ ابلیس است! مقابلِ پنجره‌ی قدی رو به خیابان ایستادم. نیم نگاهی به ساعتِ بزرگِ دیواری انداختم که لوگوی بزرگِ گروه غذایی کهربا میانِ آن، جا خوش کرده بود. عقربه‌ها کمی مانده به ده را نشان می‌دادند. نفس در سینه‌ام حبس و ضربان قلبم تند و دیوانه‌وار شد. هر چه عقربه‌ها به ساعتِ ۱۰ نزدیک‌تر می‌شدند اضطرابم شدت می‌گرفت. تا به حال نشده بود از عددی انقدر متنفر باشم. قطعا عدد ده نفر‌ت‌انگیز‌ترین عددِ این روزهای زندگی‌ام بود!

یک چشمم به ساعت و چشمِ دیگرم به راهی بود که همیشه از آن می‌آمد. همیشه سرِ ساعت، بدونِ ثانیه‌ای تاخیر می‌‌رسید. انگار که مثلِ روحی سرگردان احضارش کرده باشند! دمِ عمیقی گرفتم و نفسم را چند ثانیه نگه داشتم و بعد به آرامی رهایش کردم. همان لحظه ماشینِ مشکیِ آشنایش را دیدم که به ساختمان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. صدایی در سرم فرمان می‌داد «بدو، برو به همه بگو! داره می‌آد!» و با این نهیب به تقلا افتادم. سرم را سمتِ ساعت چرخاندم. دقیقا عقربه‌ها عدد ۱۰ را نشان می‌دادند. اقرار می‌کردم که این مرد یک عوضیِ وقت شناس بود!

به پاهایم تکانی دادم و با اضطرابی که تمامِ وجودم را گرفته بود بلافاصله سمتِ میزِ نفیسه که مسئولِ هماهنگی آن طبقه بود و که درست مقابلِ ورودیِ سالن قرار داشت، رفتم. با صدایی که سعی می‌کردم بلند نباشد گفتم: – ستوده اومد! نفیسه که پشتِ میز لم داده بود و با آرامش گازی به بیسکوییتش می‌زد با این حرفِ من صاف سرِ جایش نشست و بیسکوییتِ نصفه و نیمه گاز زده‌اش را توی سطلِ آشغال انداخت. تلفنش را برداشت و در حالی که خرده بیسکوییت‌ها را از روی میزش می‌تکاند، داخلیِ یکی از کارمندانِ بخش را گرفت و تکرار کرد: – ستوده اومد! نماندم تا بیشتر از این چیزی بشنوم. متوجه هیاهویی که مثلِ سونامی از میزِ نفیسه شروع شده و تا انتهای سالنِ کارمندها ادامه پیدا کرده بود، شدم.

از سه پله‌ای که سمتِ چپِ میزِ نفیسه بود، بالا رفتم و از مقابلِ کارمندهایی که هر کدام مشغولِ مرتب کردنِ میز و سر و وضعشان بودند، رد شدم. صورت‌های وحشت‌زده و مضطربشان را از نظر گذراندم و از ۱۰ پله‌ی انتهای سالن بالا رفتم و خودم را به سالنِ شیشه‌ای رساندم. جایی که سمتِ راستش میزِ بزرگِ گلناز قرار داشت و سمتِ دیگرش به اتاقِ ستوده می‌رسید. فضایی کاملا شیشه‌ای که می‌توانست به خوبی همه را رصد کند! فاصله‌ی نیم طبقه‌ای که از کارمندها داشت باعث شده بود سلطه‌ی بیشتری روی آنها داشته باشد. تقریبا هیچ کس نمی‌توانست دست از پا خطا کند چون امکان نداشت از زیرِ نگاهِ تیزبینِ ستوده بتواند نجات پیدا کند! مقابلِ میزِ گلناز ایستادم و با هیجانی که از وحشت بود، لب باز کردم: – ستوده اومد!

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: از لیلیث به آقای ابلیس
  • ژانر: عاشقانه، درام، آسیب‌ اجتماعی
  • نویسنده: مهسا حسینی
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 2663
  • حجم: 129 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 1,085 بازدید
  • 40,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=6006
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.