آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان آن سوی من از مریم اباذری دانلود رایگان

رمان آن سوی من از مریم اباذری با لینک مستقیم

دانلود رمان آن سوی من از مریم اباذری کامل رایگان

ژانر رمان : جنایی، دلهره آور، عاشقانه، رازآلود

تعداد صفحات : 200

 

خلاصه رمان : ذهن کیمیا پر از خیال‌هایی بود که رهایش نمی‌کردند. او دیگر نمی‌توانست فرق میان آنچه واقعی است و آنچه ساخته ذهنش است را به‌درستی بفهمد و همین آشفتگی، حوادث تازه‌ای را در زندگی‌اش رقم زده بود.

قسمتی از داستان رمان آن سوی من

کمی چشمانم را به این سو و آن سو چرخاندم تا ببینم دیگر شخص آشنایی را در آن جمع می بینم یا نه، که یک لحظه چهره ی سروان را در بین جمعیت دیدم. باز هم با لباس شخصی و سر تا پا مشکی بود. یک گوشه ایستاده بود و مشغول صحبت کردن با مردی بود که من نمیشناختمش. کنجکاو شدم و همان کنار پنجره ایستادم. کمی بعد به سراغ پدرم رفت و او را به گوشه ای خلوت کشید و مشغول صحبت کردن با او شد. خیلی دوست داشتم بدانم بینشان چه حرف هایی رد و بدل می شود. چند دقیقه ای صحبتشان طول کشید ولی بعد سروان با یک لبخند بزرگ روی لبش، با پدرم خداحافظی کرد و به سراغ شخص دیگری رفت. احساس گرسنگی و ضعف شدیدی می کردم، برای همان هم سروان را دیدن، ِسی از کنار پنجره ماندن و ادامه ی بازپر منصرف شدم. کمی روی تخت نشستم و گوشی ام را چک کردم.

چند پیام برایم از طرف سمیرا آمده بود. طبق معمول درد دل با حالت ناراحتی و عصبانیت و کمی قهر! این دختر اصلا قهر و دعوا برایش معنایی نداشت و به یک روز نکشیده، دوباره یک جوری سر صحبت را باز می کرد. حوصله ی خواندن پیام هایش را نداشتم. بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم تا برای خودم چای درست کنم. در خانه هیچ صدایی نبود. معلوم بود همه به مراسم آقا جواد رفته بودند و من را هم طبق معمول بیدار نکرده بودند. هر چند خیلی هم برایم مهم نبود. برای یک لحظه سنگین ِی نگاه کسی را روی خودم احساس کردم. نمی دانم چرا اما جراَت برگشتن به سمتش را نداشتم. دلم می خواست بدون معطلی و با همین سر و وضعی که داشتم، بدون آن که پشت سرم را نگاه کنم، با سرعت به سمت در خانه بدواَم و پیش پدرم بروم. اما آنقدر ترسیده بودم که پاهایم سست شده بودند.

به اجبار سرم را به سمت آن شخص برگرداندم و همان جا میخکوب ایستادم. _ از من میترسی؟ محمد بود. با همان حالت و ظاهر. انگار در همین لحظه تصادف کرده بود و از سر و صورتش خون می چکید. همان قدر تازه و به همان اندازه ترسناک. ولی حالا که نگاهش می کردم، انگار ا اون ترسی نداشتم. _ دلم برات تنگ شده بود _ خب الان اینجام _ اومدی پیشم بمونی؟ _ اومدم ببرمت… این را که گفت، چشمانم را بستم و دوباره باز کردم. انگار می دانستم اگر این کار را انجام بدهم، او می رود. و او رفته بود… محمد و آقا جواد حالا می دانستم که من از دیدن رو ترسیدم. ترس من از چیز دیگری بود. همه اش احساس می کردم کسی مثل سایه دنبالم است و از من چیزی می خواهد. این من را می ترساند… روی اُپن نشسته بودم و صبحانه ام را آرامش و به آهستگی می خوردم. اگر مادربزرگم آن لحظه در خانه بود و من را در این حالت می دید.

حتما تا مدت ها باید غر زندن هایش را تحمل می کردم. واقعا خوشحال بودم که قرار بود روز بعد به خانه اش برگردد. صدای مادرم را که از حیاط خانه شنیدم، متوجه ی برگشتنشان شدم. به سرعت از روی اُپن به پایین پریدم و ایستاده مشغول خوردن چایی ام شدم. _ سلام _ سلام مامان، چرا منو صدا نکردین؟ _ دیگه خواب بودی _ سلام مامان بزرگ _ سلام عزیزم مسعود هم با آن ها برگشته بود و با همان لحن همیشه معترض و طلبکارش صدایم کرد. _ سلام تو دهنت نیست؟ یه لیوان چایی واسم بریز _ داری میری سر خونه زندگیت، یکم بزرگ شو _ چاییتو بریز بابا حوصلتو ندارم اصلا دلم نمی خواست به حرفش گوش دهم اما بخاطر مادرم مجبور بودم تحملش کنم تا دوباره بحثی پیش نیاد. _ مسعود اون پلیسه چی بهت می گفت؟ خیلی قیافه ات مشکوکه، تعجب میکنم نبردت _ اتفاقا من تو رو به عنوان مظنون بهش معرفی کردم.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: آن سوی من
  • ژانر: جنایی، دلهره آور، عاشقانه، رازآلود
  • نویسنده: مریم اباذری
  • ویراستار: آیرل
  • تعداد صفحات: 200
  • حجم: 1 مگابایت
  • منبع تایپ: آیرل
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
  • 7 بازدید
  • 60,000 تومان
https://ayrelroman.ir/?p=12810
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.