دانلود رمان آنهدونیا از سدگل کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، تراژدی
تعداد صفحات : 697
خلاصه رمان : در شبی سرد، دراگونوف جوان دختربچهای را در قطار پیدا میکند و با کمک دوست خود شوبین، وی را به پرورشگاه میسپرد اما دیری نمیگذرد که شرایط عوض میشود و وی مجبور به پذیرفتن سرپرستی دختر میشود و…
قسمتی از داستان رمان آنهدونیا
لحن دراگونوف بر خلاف گذشته عاری از احساس و خشک و مقرراتی بود. بعد از این که اینها را گفت برگشت و به اتاق خواب رفت و استراحت کرد. روزها از پی هم میگذشتند و با گذشتن هر روز آلا احساس نزدیکتری به دراگونوف پیدا میکرد، آپارتمان کوچک دراگونوف حالا با حضور آلا و شوبین مکانی گرم و درست شکل خانهای شده بود که یک خانواده در آن زندگی می کند. شوبین مثل یک زن یا مادر، کارهای خانه نظیر پخت و پز و مراقبت از آلا را انجام میداد و باقی را به مستخدمی که هر هفته برای نظافت می آمد سپرده بود و آلا هم که ذاتا دختر آرام و حرف گوش کنی بود در اتاق کوچکی که قبلتر از آن، کتابخانه دراگونوف بود ساکن شده بود و دراگونوف تصمیم داشت بعد از دریافت حکم رسمی خود، وسایل بیشتر بگیرد.
و همزمان با آن حضانت آلا را هم گرفته و به خانه بهتری که پیشتر متعلق به فرمانده سابق بود منتقل شوند. خانه بزرگی که به طور معمول به فرماندهها داده میشد و مکان بسیار خوب و بزرگ و مجهزی برای زندگی سه نفره آنها بود. همه چیز خوب بود؛ همه چیز جز ایوان که دورادور مراقب دراگونوف بود. او از وجود آلا در آپارتمان دراگونوف مطلع شده بود و قصد تخریب شخصیت او را داشت. از این رو به دنبال دلیل موجهی میگشت و چه چیز بهتر از اینکه دراگونوف یک دختربچه را به آپارتمان خود برده باشد. ایوان تمام سعی خود را کرد تا دراگونوف را بد جلوه بدهد، با دوستانش شروع به شایعه پراکنی کرد، به مقامات بالا نامه نویسی کرد و کلی کارهای دیگر؛ اما از آنجایی که دراگونوف رسما حضانت آلا را به عهده گرفته بود موفق نشد.
درست بود که ایوان نفوذ داشت اما دراگونوف هم آن قدرها بیفکر نبود که کاری را که میکند قبل از انجام آن، فکر بعدتر را نکرده باشد. ایوان که دید کارهایش راه به جایی نبرده شیوه دیگری در پیش گرفت. این بار نه برای از میدان در کردن دراگونوف بلکه برای گرفتن انتقام و زدن ضربه عاطفی به او و این همزمان شد با دریافت حکم رسمی فرماندگی برای دراگونوف. دراگونوف بعد از دریافت حکم رسمی که البته انتظارش را هم داشت به آپارتمان برگشت و شوبین را صدا زد، شوبین که در آشپزخانه بود با عجله خود را رساند؛ دراگونوف گفت: – اسباب و اساسیه ضروری را جمع کن و چمدانها را ببند ما از اینجا میرویم. شوبین که معنی حرف دراگونوف را میفهمید و حکم را هم در دست او دیده بود رفت تا چمدان ها را ببندد که آلا که صدای آنها را شنیده بود از اتاقش بیرون آمد …