آیرل رمان
دانلود رمان های عاشقانه جدید و پرطرفدار جذاب
رمان آخرین وسوسه مسیح

دانلود رمان آخرین وسوسه مسیح اثر نیکوس کازانتزاکیس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مسیح در آن دم که به بالای صلیب می‌رود تا جان بسپارد در یک لحظه دستخوش آخرین وسوسه می‌شود، و آن اینکه به واقع دچار مصایب نشده و زجر و آزار ندیده است و به جای اینکه راه دشوار ریاضت را طی کرده و مسیح شده باشد زن گرفته و بچه دار شده و در کنار مرثا و مریم (خواهران اليعازر، همان کسی که به انفاس عیسی دوباره زنده شد) با زندگی یک انسان ساده و خوشبخت سر می‌ کند. لیکن این آخرین وسوسه از جلو چشمانش محو می‌ شود و او خود را بار دیگر روی صلیب می‌یابد و تسکین پیدا می‌کند زیرا میبیند که همچنان به صلیب کشیده شده، یعنی رسالتش را انجام داده و دنیا نجات یافته است.. این کتاب به رغم ظواهر امر، شرح حالی ولو خیالی از مسیح نیست، بلکه بیشتر راوی اعترافات مردی است که برای رستگاری بشر مبارزه می کند. در طول این ریاضت مداوم و در جریان آلام و مصایبی که هر لحظه با آن‌ها دست به گریبان است و …

خلاصه رمان آخرین وسوسه مسیح

مرد جوان با خودش تنها ماند به صلیب تکیه داد و عرق پیشانی‌اش را سترد. نفسش بند آمده بود و بالا نمی‌آمد. برای لحظه‌ای دنیا دور سرش چرخید و سپس آرام گرفت. مادرش آتش روشن می‌کرد تا زود صبحانه را روبراه کند و مثل دیگران برای دیدن مراسم تصلیب خود را بموقع برساند. همسایگانش پیشاپیش عازم شده بودند. شوهرش ناله می‌کرد و برای حرکت دادن زبانش تقلا می‌کرد، اما تنها حنجره‌اش جانی داشت و جز صداهای خشک از آن بیرون نمی‌آمد بیرون از نو باز خیابان خلوت شده بود اما همچنان که جوان با چشم‌های بسته بصلیب تکیه داده بود و جز صدای قلبش چیزی نمی‌شنید و جز ضربان قلبش به چیزی فکر نمی‌کرد ناگهان دردی برجانش چنگ زد بار دیگر چنگال‌ های

نامرئی لاشخور را در عمق سرش احساس نمود. بنجوا گفت: دوباره آمده است، دوباره آمده است، و به لرزه افتاد. احساس کرد که چنگال‌ها فروتر می‌روند، جمجمه‌اش را می‌شکافند و به مغزش می‌رسند. دندان‌هایش را کلید کرد تا مبادا فریاد بزند نمی‌خواست مادرش باز هراسناک شود و داد و بیداد راه بیندازد. سرش را با کف دست‌هایش محکم چسبیده بود، گوئی از گریختنش می‌ترسید در حالی که می‌ لرزید زیر لب گفت: دوباره آمده است، دوباره آمده است… اولین بار در دوازده سالگی که با ریش سفیدان در کنیسه نشسته بودو به آن‌ها که عرق ریزان و آه کشان کلام خدا را تفسیر می‌نمودند گوش فرا می‌داد، نوازش نوری مهربان را بر تارکش احساس کرده بود و چه سعادتی بود روی بال‌ های برفی

نشستن و به آسمان‌هفتم رسیدن با خود گفته بود که اینجا باید بهشت باشد و شکر خنده‌ای عمیق و بی پایان از دهان نیمه باز و زیر پلک‌های پائینش جستن کرده و گلخنده‌ای با اشتیاقی وافر، تمامی چهره‌اش را غرق بوسه ساخته بود. پیرمردان این تبسم رازناک و آدمخوار را دیده و گمان کرده بودند که خدا، پسرک را با چنگال خویش ربوده و بالا برده بود. سال‌ها سپری گشته و جوانک هر چه در انتظار نشسته بود آن نوازش مهربان به سراغش آنگاه یک روزی هنگام «پسح» زیر هوای شکوهمند بهاری به قانا، زادگاه نیامده بود. مادرش رفته بود تا همسری بجوید. مادرش او را به اینکار مجبور کرده بود میخواست عروسی پسرش را ببیند بیست سالش بود کرک ضخیم مجعد گونه‌هایش را پوشانده بود …

مرجع این مطلب رسانه فرهنگی رمانبوک به نشانی: رمان آخرین وسوسه مسیح

  • 59 بازدید
https://ayrelroman.ir/?p=5281
لینک کوتاه مطلب:
برچسب ها
موضوعات
آخرین نظرات
نماد اعتماد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " آیرل رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.