دانلود رمان آتش دل از تینا عبدالهی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : 340
خلاصه رمان : وقتی پدرش پس از یک ورشکستگی مرموز خودکشی میکنه، طنین – دختر یک سرمایهدار سابق و مهماندار هواپیما – دنبال دلیل این سقوط میگرده. سرنخها خیلی زود به یه اسم ختم میشن: معینیفر؛ شریکی که پشت لبخندهاش یه کلاهبردار حرفهای پنهانه. اون نه فقط زندگی پدر طنین رو نابود کرده، بلکه میراث خانوادگیشون، چند کتاب عتیقهی بیقیمت رو هم بالا کشیده. طنین با نقابی جدید و هویتی ساده، وارد عمارت بزرگ معینیفر میشه؛ در نقش یه خدمتکار. اما هیچکس نمیدونه پشت اون چشمای ساکت، یه شعلهی انتقام در حال سوختنه… در دل خانهای پر رمز و راز، با سه پسر – بهویژه پسر کوچک و بداخلاق خانواده – مواجه میشه. طنین قراره تحمل کنه، نقشش رو بازی کنه… تا زمان مناسب برای ضربهی نهایی فرا برسه.
قسمتی از داستان رمان آتش دل
صدای زنگ داخلی آپارتمان بلند شد و نگار گفت:من باز می کنم. رفت پشت در و از داخل چشمی نگاه کرد بعد برای ما بشکنی زد و ابروانش را بالا داد و با لبخند سرش را تکان داد،در را که باز کرد با صدای بلندی گفت: -به به کمیل خان بفرمایید داخل،طنین جان مهمون دارید. پشت سر نگار قرار گرفتم،کمیل بود اما نه کمیل ژولیده دیروز بلکه این کمیل همیشگی بود. -سلام آقای یغماییان بفرمایید داخل. -متشکرم مزاحم نمی شم،اومدم دنبال مینو. -چرا تعارف می کنید بیایید داخل،ما داریم از وجود مینو جون لذت می بریم کجا می بریدش. -به اندازه کافی مزاحم بوده،مامان نگرانشه و بعد از اون اتفاق جلو چشم مامان باشه بهتر. پسره دیوونه فکر می کنه ما به زور خواهرش رو عاشق کردیم. -در هر صورت ما خوشحال می شدیم مینو بیشتر پیشمون می موند. نگار-کمیل خان چقدر سخت می گیرید.
یه شب دیگه مینو با ما باشه برای روحیه اش هم خوبه. کمیل مثل اینکه حضور نگار رو فراموش کرده بود چنان به او نگاه کرد که گویا برای اولین بار او را دیده، بعد مثل اینکه از حضورش ناراحت باشه اخم غلیظی کرد و گفت: -بله این از رفتار اخیرش کاملا معلومه چقدر شما رو اون تاثیر دارید. بیش از این تحمل تیکه پرونی کمیل رو نداشتم، گفتم: -من می رم به مینو کمک کنم حاضر بشه. کمیل پشت در ایستاد و نگار پشت سرم اومد. طنین-مینو جان برادرت پشت در منتظرته،می گه آماده شو بریم. نگار-عجب برادر عصاقورت داده ای داری،دهنش هم بی چاک و دهنه و هرچی خواست بارمون کرد. مینو-وای طنین جان ببخشید، ناراحت نشدی که کمیل اینطوریه. در پوشیدن مانتو کمکش کردم و گفتم:من هم از خجالتش دراومدم، تو نگران برخورد ما دو نفر نباش. نگار-اما من هنوز شرمنده اش هستم.
طناز-نگار! نگار-مینو حالا که می رید منو هم تا جایی می رسونید، شاید تو مسیر کمی جبران کردم و دماغ این داداش گند دماغت رو به خاک مالیدم. طناز-نه مینو جان، نگار با شما نمی یاد من خودم می رسونمش. مینو-ما که داریم می ریم نگار رو هم می رسونیم. نگار-خدا رو چه دیدی، شاید این داداشت از زبون درازم خوشش اومد و خاطر خواهم شد. طنین-می گم تو که اینقدر دنبال کمیل هستی چرا با دسته گل نمی ری خواستگاریش. نگار-اون وقت آقا داماد با سینی چای میاد و از من پذیرایی می کنه، نه اینکه این پسر خیلی خجالتی تمام سینی چای رو روی من می ریزه. طنین-حالا تا آقا داماد جوش نیاورده حاضر شو،مینو منتظر توئه. بعد از بدرقه مهمان ها شروع به نظافت و جابجایی وسایل خونه کردیم، به قول تابان هرکه اتاق ها و هال را می دید فکر می کرد قوم مغول حمله کرده،در عرض یک شب این سه تا دختر خونه رو کن فیکون کردن.
-قربون خونه ساکت خودمون، چقدر این نگار حرف می زنه. -خوبه دوستای خودت هستن. -نگار آره اما مینو با تو عیاق تره، چرا موضوع قلب رسول رو نگفتی. -دیدی که دیروز با مینو برگشتم بعدش هم دیگه فرصت نشد. -مینو این موضوع رو اول به تو گفت، چون تو رو محرم تر می دونه… ولی خداییش چقدر مینو بدشانسه. -اما یه شانس آورده، دیگه لازم نیست یه عمر اون دیو دو سر رو تحمل کنه. -آره گفت…می دونی چه تصمیمی گرفته. -نه چیزی نگفت. -می گه حالا قانونا من یه مطلقه هستم و دیگه اختیارم دست بابام نیست، می خوام برم گرگان پیش خاله پیرم زندگی کنم. -مینو احتیاج داره یه مدت تنها باشه تا با عشق ناکامش کنار بیاد. -وای طنین دیر شد،بدو حاضر شو. طناز ترمز دستی رو کشید و گفت: اینجا قرار داریم. -مثل بچه مدرسه ای ها تو پارک قرار گذاشتی.